پشت آن پنجره ی مه زده ابلیسی بود
چهره ی ساحره ی منتظر و خیسی بود
بارش خون و جهانی همه در سیل گناه
پنجه ها بر بدن بی سر تندیسی بود
آجر قصر تهی جمجمه ها بود ولی
کاخ ارواح ، شبیه تن قدّیسی بود
جنگلی سرخ که هر شاخه ی خشمش بهر ِ
چوبه ی دار ، وجودش همه نخ ریسی بود!
دره ی سوخته ی این همه عفریت پلید
روزگاری وطنم جلوه ی پردیسی بود
فرشید افکاری