bg
20 رباعی از فرشید افکاری (بخش دوم)
شاعر :‌ فرشید افکاری
تاریخ انتشار :‌ 1397/03/28
تعداد نمایش :‌ 616

21
شاید تو دل ِ سنگ ِمرا نرم کنی 
از زندگی ِ یخ زده ام شرم کنی! 
ای "مرگ" تو یک واژه ی برعکس بشو 
شاید دل ِ این غروب را "گرم" کنی 
22
میگفت که من صدای یک پنجره ام 
من باد ِ سپیدموی یک منظره ام 
میگفت که عکس ِ کودکی هایم را 
او پیر کند میان ِ هر خاطره ام... 
23 
با یک چمدان، شعر سیاه آمده ام 
هیزم شده واژه های این شبکده ام 
تاریک تر از همیشه شد خانه ی من 
امشب رگ ِ دفتر ِ خودم را زده ام!
24 
باید که طلوع دیگری ­:«باید شب» 
از مهکده های سرخ می آید شب 
خورشید : سر بریده ای خواهد شد ... 
از کوه سقوط میکند ...شاید شب 
25 
 یک روز تمام چوبه ها ، دست به دست 
خواهند نوشت : 
گردن ِ مرگ شکست... 
گویند که با گلوی فریادی سرخ 
آن مرد ، دهان ِ دار را خواهد بست 
26 
با مهکده های حیله آمیخته ای 
بر نور ، غبار تیرگی ریخته ای 
در خاطره های روشنی ، جای چراغ 
یک سایه به سقف خانه آویخته ای 
27 
افسوس شب ستاره آویز نماند 
حتی ره برگه های پاییز نماند 
همواره کنار قلب ، «تنهایی» بود 
انگار میان سایه او نیز نماند 
28
ای پنجره های بسته فانوس شوید 
با شبزده های مرده ناقوس شوید 
خواب از سر من پریده خفاش صفت 
در دود سیاه روز کابوس شوید
29
یک مرگ-غروب-دشنه-فانوس و خون
هنگام فرار ِ روح : ناقوس و خون
یک جاده ی غرق ِ آینه بیدارست
من مرز شدم میان کابوس وخون 
30
 پرواز نقاب های دودی از آب
جولان مهی سرخ میان گرداب
دودی که تمام روح ها را روزی
یک لشکر خونخوار کند در مرداب
31
از آینه ، روح مرگ بیرون آمد
مثل شبحی سیاه و ملعون آمد
میگفت که خود را تو شبی خواهی کشت
آن لحظه در آینه سرم خون آمد
32
در دود ، کدام واژه هم اسمم بود
این برزخ مرگ و زندگی رسمم بود!
در آینه زل زدم ندانستم من
او روح من است یا خود جسمم بود
33
یک شعله که در سکوت دریا آمد
کابوس شد و میان رویا آمد
همقصه ی سرنوشت کبریتی که
با جعبه ی تابوت به دنیا آمد!
34
در چشم تو یک منظره ی طوفانی ست
سیلاب تمام روح های جانی ست
از چشم تو سایه می چکد بر خورشید
پایان کسوف دیده ای نورانی ست
35
هرچند که از غبار وهم و دود است
دیوار ... پر از پنجه ی خون آلود است
شاید که منم جسم و همین کاخ سراب
با آجر ارواح فنا مسدود است!
36
این مشت!من ِ شکسته ، آیینه ی خرد
تصویر وجود من ولی باز نمرد
در آینه ی شکسته یک پنجه ی سرخ
من را به جهان خشم ها خواهد برد
37
در جاده ی مه زده : چراغی تنها
در سیل ِکویر ِ سرد : باغی تنها
یک مزرعه ی سیاه و پروازِ شب و
یک دسته مترسک و کلاغی تنها !
38
آتشکده رفت و ماند؛یک وسعت دود
دودی که هزار شعله خواهد افزود
آن نقطه ی روشنی که من می دیدم:
روح من و مشعل تنم خواهد بود...
39
وامانده ی کلبه ای که وحشتکده بود 
او وحشت شوم چهره ای جن زده بود
در پنجره یک پنجه ی خونی می دید...
انگار که از جسم خودش آمده بود!
40
تقویم اگرچه سوخت؛وادار شدیم...
خود :عقربه های ساعتی تار شدیم
رفتیم به بی زمانی محض ... ولی
در دره ی اعداد گرفتار شدیم !

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران