ایکاش که من لایق احسان تو باشم
نوشندۀ جامی سره از خوان تو باشم
ایکاش رسد آنشبِ مسعود که تاصبح
خوشحال ترین خادم ایوان تو باشم
من شایقم آنگه که همه مستِ نبیذند
یک چشمک بی شائبه مهمان تو باشم
در روضه لطفت به تماشا بنشینم
تصویرگرِ گونه و چشمان تو باشم
ای سمبل زیبایی و برهانِ سعادت
رخصت بده تا پیروِ برهان تو باشم
من منتظرم رخ به پذیرش بنمایی
تا بلبل خوشخوانِ گلستان تو باشم
مؤمن بشوم به کیش و آئین کرشمه
تسبیح گرِ رقصِ پریسان تو باشم
من بهر تو از دولت و امیال گذشتم
بگذار که در جرگۀ اعوانِ تو باشم
درشعب لبت تشنه و محصور بمانم
اما نَزِه از جوی زنخدان تو باشم
بگذار که در ظِلِّ دو ابروی کمانت
مسحور و تماشاگرِ مژگان تو باشم
ازنونِ نگاهت رهِ مقصود بگیرم
تا دالِ ابد گوش به فرمان توباشم