مرا با کاسبان سفله کاری نیست هیهات مرام گزمه های مست یاری نیست هیهات نگارم نقش بسته بر همه اجزای عالم نگاهم در پی نقش و نگاری نیست هیهات سراغ رستم و شیر خدا از من نگیرید دل شیر و وجود بیقراری نیست هیهات سیاوش قصه آزادگی را با خودش برد دگر از او نشان و یادگاری نیست هیهات من ازکوچ کبوترها و بخلِ خار فهمیدم میان هیچ کویری آبشاری نیست هیهات به عشق نغمه بلبل مرارت ها کشیدم من ندانستم در این گلشن هزاری نیست هیهات اگر این حال و روز مرشدان و مؤمنان است دوام مؤمنان را اعتباری نیست هیهات برو در کوی مستان آبرویی دست و پا کن تقرب نزد مفتی افتخاری نیست هیهات رهیِ یار باش و کسوت افتادگی بستان تکبر از خصال جان نثاری نیست هیهات جهان آئینۀ رخسار و کردارِ کسان باشد نصیحت ها پیام ماندگاری نیست هیهات