درآغازِ فصل بهاری که مرده بود ، خفاش ، سر به سیاهی سپرده بود ، تیغی کشنده زد ، به رخسارِ باورم دستی ، که لقمۀ پاکی نخورده بود مغزی که از تعفنِ آن بینی ام گرفت رونق ز بویِ قَدَح وسینی ام گرفت آخرغذایِ لاشخوران شد ولی دمی حالِ مرا بخاطرِخوشبینی ام گرفت افکارِ گوسفندی و خویِ پلنگی اش تدفینِ عشق دربغلِ قلبِ سنگی اش بابی نوین گشود ، دررسمِ عاشقی تا بیدلی تباه شود ، در ملنگی اش صد ها نگاهِ خشک ، بر تاولِ تنم جان کندنِ امید را براندازکرده اند صدها مشامِ خواب از بوی ناکسی راهِ رواجِ مزبله را باز کرده اند معشوقه ام بدون شک بی وفا نبود راهی برای حضور پیدا نمی شود جایی که به کامِ عفونت کشیده شد جای حضورِ مریم عَذرا نمی شود آبی که ره به خانۀ فرعون میبَرَد ازروی دردِ مادرِموسا گذشته است نوباوه ای که اسیر درچاهِ کینه شد شاید، عزیزِحادثه ای نانوشته است خونابه های قی شده ازحلقِ کاهلی تاوان خونِ ره گذری بی گناه بود جیغِ عقیمِ خاسته تا نیمه های شب ازدردِ زایِ ساحره ای ، پا به ماه بود من واژه به رگهای توشلیک میکنم تا خونِ شاهرگ شما سرخ ترشود شعرم به روی مشاعرم تیغ میکشد شاید طلسمِ غیرت من بی اثر شود