بنام نگارگرعشق........
..............................................................
می فروشــــم دلِ دیوانـه، خریـدارکجــــاست
آنکــه پروانکنــــــــد، ازدلِ خونبـــارکجـــــاست
دل، کـه آبستنِ احساسِ غـــــــزل بود، کنون
بـه فغانست ازین بـار، پرســــــــتارکجـــاست
زخم ها دارد ازین، شعله که بر، پیکرِ اوست
مرهمی خواهد اگر، دکّـه ی عطارکجـــاست
می گریزد زِ سلامی،که دراو،عـاطفه نیست
واژه ای ،ازنفسِ عاطفه سرشارکجــــــاست
کـاروانِ غــــــزل از، وادیِ دل،کرده گـــــــــذر
کوچِ عشقَ ست زِدل، قافله سالارکجـاست
بـاورش نیست دگر، خنــــده بـه لبـهای بهـار
بـاغِ سرمـازده را، شاخه ی پُربـارکجــــاست
کنــج حسرتکده دل، مانده نگـاهی بـه عبث
دل بـه انکـارچوشد،جـای براصراراکجــاست
عـاشــــقاننـد بـه حیرت، همـه ازحسرتِ دل
بـاورش آنکـه کند، زین غمِ بسیارکجـــاست
ریشـــــــه دارد،غمِ حیرت زدگـــی دردلِ مـا
درچنین معرکـه ای، فرصتِ انکـارکجـــاست
سیرم از،خاطره هایی ،که پُرازفاصله است
آنکـــه دل راکنـد از، فـاصـله بیزارکجـــاست
گربـه بـازارِ محّبت،گـذرش هست کســــــی
می فروشم دلِ (دیوانـه)، خریـدارکجــاست
........................................................
(دیوانه)