به سر چون شال و دستاری نهادند به دل قیمت به دیناری نهادند ز کوی ِ می فروشان رخت بستند قدم در راه ِ دینداری نهادند ولیکن با همه تقوای ظاهر به ایمان، نرخِ بازاری نهادند دراین دنیای توو در تووی فانی مرام و رسم بیعاری نهادند در اقلیم عد م، یکسر دویدند بنا،بر عمر و بیداری نهادند دلم را ساده و یکرنگ دیدند به روی سینه آثاری نهادند همانان کز برایم یار بودند به روی شانه ام باری نهادند گِلِ خوشبوی جانم را ستانده سرِم را بر سر ِ داری نهادند مرا تا عشق، تعلیم ِ هنر کرد لقب بر نام عیاری نهادند