یاور ِ دیوانه رفت از پیش ما
راه خود را کرده او از ما جدا
چون دل رنجور او از ما شکست
آنکه یاور بوده هرجا پا به پا
جای خالیش اندرین کلبه چه شد
جای آن زیباکلام و دلربا
قلب شیخی چون گلی نازک دل است
لیک رنجید او،زحرف ِ نابجا
آن یکی حاکی که خود صاحبدل است
دست ما کرد او در این بلوا رها
دل شکسته،حاکی و شیخی چنان
از یکی شاعرنمای ِ،نو گرا
رفتنِ دیوانه و حاکی نمود
برتن هریک زمارخت عزا
بودن ایشان در این محفل بسی
همچو یاقوت کبود است و طلا
دست من بگرفت و همراهی نمود
خط به خط کردم به شعر او آشنا
راه و رسم عاشقی آموختم
شورِ عشقی کرده او بر من عطا
طاقت دوری ندارد این دلم
میروم دنبال او تا هرکجا
از من ِ عیار، یاران بگذرید
از من ِ بیچاره ی یکلا قبا