يک لطیفه را که في البداهه تبديل به شعرش کردم تقديم مي کنم
..........
يه کوچه بود يه لونه مورچه توش بود
يه عالمه مورچه به جنب و جوش بود
يه روز يه فيل خونه خرابشون کرد
با يک لگد سوخت و کبابشون کرد
مورچه ها با هم يه قرار گذاشتند
قراري تو فصل بهار گذاشتند
جمع شدند هزار هزار تا مورچه
سياه کنند هيکل فيل با مورچه
وقتي که فيل اينهمه مورچه رو ديد
خودش رو محکم بتکوند مثل بيد
مورچه ها ريختن رو زمين خيلي زود
يکي فقط رو گردنش مونده بود
مورچه ها تا اون رو ديدن داد زدن
خفش بکن خفش بکن جان من
اکبرشيرازي- 21 مرداد 93