ساعت پنج عصر که می شود
بیا
بیا و آمین ات را بگو
به سنگینی سمت چپ ات
به آنکه می پاید
تو را ز پهلو
آمین بگو
ز قر برس به فرزانگی
به گی های مقیم قم آمین بگو
سرفه کن ، آمین بگو
به آنکه می دهی امن امان بده
به تنگ دهانت
به لبان من زبان بده
بخند ، سرفه کن ، آمین بگو
آنگاه که ناگهان دقیقه می ایستد
ساعت هاست که می گذرد اما
من آنم که می شوم
عاشق زیستن در ناگهانِ بی رمق
اما تو ببین دگر نفس مرا نمی کِشد
و هنوز مانده در جنون شب های شنبه ام
ببین مرا که لبالب خدعه و خنده ام
ببین مرا که آشکارا عاشق شدم
بیا و ایکس ببین
بچش ببین قلم چه مقدس ست
نامه را بخوان
ببین حق مسلم ما جبر و خفت ست
ببین دگر این گلدسته ها شفا نمی دهند
خدا هم نو شده
وعده های بنفش می دهد
بگری به بارگاهی که پرستیده شده
به آیتی که از نو تراشیده شده
به سمبل نوک تیز غرب
به رشادت این امت مخملی بخند
بگذار ببرند لذت از
خدایی که در خَم معجزه در خُم الکل ست
به صرع مسئول زایشی که خسته از ترشح ست
به نری که می رود به کما ز غم نان به گاه
به گاهی که گی میشود امام جماعتی
به همه کردنی هایی که داده شد
به حسرتی که با تو پیاده شد