واژه هایم به زیر خاکستر، طبع شعری که مانده از دیروز
در زمستان نا مرادی ها ، عشق گوید که آتشی افروز
بار دیگر قلم به دستم داد ، لحظه لحظه ندای احساسم
چون قلم در کفم به رقص آمد ، فکر من شد ردیف شعر و عروض
کار من از هجا گذشت امشب، من برای دلم غزل گفتم
فاعلاتن مفاعلن فعلن ، آفت شعر من شده هر روز
گفتم اینک هر آن چه بادا باد، می نویسم بدون قافیه هم
گر که نقدی شود به زیبایی ، مثل برف است و آفتاب تموز
برف هم تا ابد نمی پاید، فصل سرما اسیرنوروز است
بعد سرمای هر زمستانی ، عشق گوید که آتشی افروز
گفتم اینک سپید می گویم ، شعر من بی عروض و قافیه شد::
هشت کلمه ببین به زیبایی::
جامها را شکستم ..برای مستی نگاهت کافی است
92/9/8
" همزاد "