bg
مریم زنگنه
1403/08/15
61

برای گریه های خود ندارم شانه هایت را
سرم را روی زانو نه، دلم دیوار میخواهد

درین کنج قفس بی هم نفس افتاده ام اکنون
دلم یک قوی عاشق نه، ولی یک سار میخواد

زمانی عاشق آواز و رقص و زندگی بودم
هم اکنون کنج تنهایی دلم گیتار میخواد

دگر طاووس و بلبل قمری و گنجشک زیبا نیست
درونم رو به تغییر است دلم کفتار میخواهد

نمی شوید دگر الکل غمم را از پس سینه
به اشک عادت ندارم من، دلم سیگار میخواهد

ندارم جرات اینکه بگیرم از خودم جان را
دلم یک زلزله همراه با آوار میخواد
ابراهیم حاج محمدی
1403/05/06
69

《حلاوت‌خانه‌ی دنیا مگس در انگبین دارد》*
سواری کی دهد بهتر《چموش اسبی که زین》دارد

مجال عمر آدم هست عشرتگاه حیرانی
زمستان و بهارش مثل قرآن مدّ و لین دارد

چو سر بر آستانِ شیخ آوردی، ندانستی؟
بجای دست این اعجوبه پا در آستین دارد

ندارد جز نشانِ کفر بر پیشانی، از رندی
خلایق گر چه پندارند، لاکردار دین دارد

الکساندر چوخوف تا شیخِ ما را دید با من گفت:
برهمن پینه بر پیشانی‌اش مانندِ این دارد

یقین دارم که در اندیشه از هر شیخِ لامذهب
《ولادیمِر پُتین》 کمتر شباهت با لنین دارد

نبینی کیمیاتر از خلوص امروزه در هر جا
گمان تنها نبر ناخالصی تولیدِ چین دارد

اگر پای تو تاول می‌زند چرکین ملالی نیست
شرف نعلین شیخ شهرتان چون بر پوتین دارد

کُنَد قالب تهی بوالهول، شیخ شهر ما وقتی
گره بر ابروانش هست و چینی بر جبین دارد

به چشم خویشتن دیدم تلو می‌خورد سرمستی
بلوف می‌زد که جامش شیخِ ما سرکنگبین دارد

《قمر》

@@@@@@@

* مصرعی به وام از حضرت بیدل دهلوی
مریم زنگنه
1403/04/24
124

رفتم دمِ صبح تا درِ مطبخ، بکنم طبخ ناهاری
از یاد مرا رفت و چاقو بِنَهادم به کناری

در فکر فرو رفتم و از خانه برون زد هپروتم
من بودم و تو بودی و بازارچه، دکّان عطاری

جالب شده این فکر و خیالم به گمانم که بجز این
تا حال ندیدم که کسی را هپروتش ببرد روی قراری

قندان دلم آب شد و آب دلم ریخت به جامت
انگور بیاوردی و پیمانه زدم یک دوسه باری

پیمانه نگو، بود مرا تلخ مث زهر هلاهل
انگار درونش زده بودی دوسه قاشق رُزِ ماری

نزدیک شدی چنگ زدم نم نمک آن یقه گرفتم
لب را بِنَهادم به لبِ ترش وَ شیرینه اناری

بر لب چه شرابی زده بودی که لبم سوخت ز طعمش
گویا به لبانت زده ای شیطان، ادویّه ی کاری

چون کار مراساخت و طعمش دو برابر نمکی بود
آن فلفل هندی که برایم شده بود پودر سوخاری

سرمست ازین بودم و دلخوش که چه خوبست خدایا
آخر به کف آورد دلم، دلبر زیبای فراری

اندر هپروتم دوسه تا ماچ زمان را زِ کفم برد
ناگه شدم آگه که شده ظهر و نداریم ناهاری

ای وای چه شد وقت و زمان من به کجایم تو کجایی؟
تو رفتی و من ماندم و مطبخ، دوسه تا کار و خماری

مریم زنگنه شنبه ۲۳ تیر ۰۳
عبدالقادر صالحی طبس
1403/02/25
97

نعت رسول الله(ص)


دنياي فانی را نگرعالم همه میدان توست
آدم ،تن خاکی، غبار گلشن ایمان توست

عیسای روح الله، اگربرآسمان بالارود
درآرزوی سایه ی معراج،هم پیمان توست

موسی اگردیدار حق در طور سینا می کند
از برکت آن سینه ی پرسوز واطمینان توست

گر آن خلیلش آتشی راچون گلستان می کند
از عطر خوشبوی گلت سرمست از ریحان توست

نوح نجی الله اگراعجاز کشتی می کند
درکارخود تایید اودر ساحت قرآن توست

گرحضرت صالح برون آردشتر رااز جبل
درمکتب شق القمر از دانش آموزان توست

جبریل اگر شد همسفر درلیله الاسرا خبر
حالا توانش رانگر جامانده از میدان توست

یونس به بطن حوت دررازو نیاز باخدا
گربود سالم از دعای آن سحر خیزان توست

یوسف به قعر چاه خودهرروز وشب درذکرتو
راه نجات حضرتش سیمای خوش الحان توست

ایوب پیغمبراگر درچشمه شستی خویش را
برتن لباس عافیت از چشمه ی دستان توست

در عشق دیدارتو ما هر لحظه در شور و شعف
دل منتظر بردیدن روی گل وبستان توست


امیددارد صالحی در روز محشر ازشما
شافع شوي ازبهراو زيرا كه ازياران توست

✍صالحی

۰۳/۰۲/۲۴
اکبر شیرازی
غمگین
1402/07/21
81

برای استاد احمدپور

عاشقی دلداده و سرمست رفت
سوی بالا از جهانِ پست رفت 

می کند گلچین دقیقاً روزگار
شاخه را این نازنین بشکست رفت

یاد باد آن مهربانی های او
بی وفایی کرد با ما ، جست رفت

کی رود از یاد ، اخلاق نکوش
خاطراتش گرچه با ما هست ، رفت

باورش سخت است اما دوستان
آه احمدپور هم از دست رفت

#اکبرشیرازی
۲ مهر ۱۴۰۱
———
درگذشت غیرمنتظره استاد بااخلاق و نیکوکار و بی ادعا ، شاعر خوش لحجه و شیرین سخن استاد احمدپور را خدمت همسر و فرزندان و خواهران و همه بستگان و دوستان عزیزش تسلیت عرض میکنم و برایش آرامش و آسایش ابدی آرزو می کنم.

روحش شاد و یادش گرامی
شعری که برای پدر بزرگوار ایشون که اخیرا از دنیا رفتند گفتم و در حضور استاد احمدپور در منزلشان قرائت کردم (https://t.me/shirazy/1171)

تلگرام
@shirazy  
اینستاگرام
@a_shirazy
.
اکبر شیرازی
طنز
1402/07/21
58

قوانین نیوتن
————

گشتم برای تفریح ، از خانه ام روانه
در دشت و باغ  و بستان  ، گیرم ز گل نشانه

زیر درخت سیبی ، با حال خوش نشستم
زد سوژه های شعری ، در ذهن من جوانه 

به به عجب فضایی ، در باغ باصفایی
رفتم به شعر گویی ، با حال شاعرانه 

غرق خیال بودم ، شعر خوشی درآید
شعری که خوانده گردد ، با ساز و با ترانه

در این خیال و رویا ، بادی وزید ناگه
یک چند سیب کالی ، افتاد دانه دانه

هوش و حواس من بود ، در آن فضای شعری
ناگه به فرق من خورد ، سیبی از این میانه

تا مغزاستخوان خورد !! مغزم ز جا تکان خورد
 یارب چرا چنین شد؟ ای قادر یگانه

اعصاب من بهم ریخت ، از شوربختی خود
مارا نباشد اینجا ، هم یار و پشتوانه ؟

در حال شعر بودم ، آخر چرا چنین شد
گویا زدند بر من ، با خشم تازیانه

آن سیب اگر که می خورد ، آن روز فرق اسحاق
کشفی نمی شد انجام ، هرگز در آن زمانه

لازم نبود باشیم ، در فکر حفظ قانون
آن هم نیوتن اش را ، مجموعه ی سه گانه

#اکبرشیرازی 
۱۴۰۲/۶/۳

@shirazy
.
سید محمد حسین شرافت مولا
اشعار آیینی و عاشورایی
1402/03/09
138

 

 

   بسمه تعالی

 

 

 

شعر سید محمد حسین شهریار در ستایش حضرت رضا علیه السلام

 

 

 

 

 

 

دلها که آرزوی امام رضا کنند
گویا زیارت ِ علی مرتضا کنند

در سینه می طپد دل شیدای شیعیان
هر دم که آرزوی ِ امام رضا کنند

در حسرت طواف تو‌ای آشیان قَدس
مُرغان ِ پر شکسته چه پرها که واکنند

زان کیمیای گُنبد و گُلدستۀ طلا
مِسهای قلب خویش , فقیران طلا کنند

یک کاروان شوق به سودای مشهدند
کآن صحن را به شور و نوا کربلا کنند

چاوُش اگر به اهل قبور این صلا دهد
خیزند مُردگان و قیامت به پا کنند

ما را جواب کرده طبیبان و می‌رویم
آنجا که درد‌ها به نگاهی دوا کنند

فرض است این زیارت و باید ادا به وقت
خوبان چرا نماز خُدا را قضا کنند

حاجت مبر به درگه ِ نامرد ای فقیر
آنجا برو که حاجت مردان رواکنند

بیگانه را چه ذوق غم و لذّت حضور
اینها حکایتی است که با آشنا کنند

آن چشمه های ذوق و صفا گو خدای را
چشمی هم از کرم به من بی صفا کنند

ای کعبه توشۀ طلبی با پیادگان
تا چند التماس به باد صبا کنند

سودای اهل بیت بَرَد سود عاقبت
سوداگران، معامله گو با خُدا کنند

زان لعل و خطّ سبز، نباتی و مصحفی
تا اهل دل مُصالحه با (ماسوا) کنند

با شاه عرضه کن سخن عشق شهریار
امّانه زاهدانه که روی و ریا کنند

 

 

 

منبع :

دیوان شهریار _ جلد یک _  انتشارات : زرین _ تهران _ چاپ چهل ودو _ 1391 .

 

گردآوری از : سید محمد حسین شرافت مولا

 

 

 

اکبر بهرامی
1402/01/27
43

تو روح منی جان منی می دانم

تو نیمه ی پنهان منی می دانم

محبوب ترین عشق زمستانی من

تو مرغ غزلخوان منی می دانم

از دوری تو زار و ملولم جانا

تو حافظ پیمان منی می دانم

تو قبله نمای هر نمازم هستی

تو زینت دیوان منی می دانم

نام تو شده مایه ی آرامش من

هم دین و هم ایمان منی می دانم

اکبر بهرامی
1402/01/26
128

خون مرا بریز ولیکن خرم مکن

اینگونه نیستم تو چنان باورم مکن

 عمری برای دیدن تو ضجه می زدم

حالا مرا بدست خودت پنجرم مکن

گفتی که من برادر خونی شدم ترا

پس مثل باد فصل خزان پرپرم مکن

آتش بیار معرکه بودن ثواب نیست

اینک ستم به این دل غم پرورم مکن

 با این دل شکسته چرا جنگ می کنی  

این خاک مرده را تو دوباره سرم مکن

اکبر بهرامی
1402/01/15
40

آب در هاونگ کوبیدن چه معنا می دهد

در دل دام دانه بر چیدن چه معنا می دهد

گر چه افتادی به دام دام کستر همچو من

از سر اجبار خندیدن چه معنا می دهد

هستیت را گر فنا کردی بدست خویشتن

در حقیقت کفر ورزیدن چه معنا می دهد

گر شدی مغلوب افکار خودت غمگین مشو

 نازنین از خویش ترسیدن چه معنا می دهد

کارها را با خرد سامان ببخش جان دلم

پند ما را خوب نشنیدن چه معنا می دهد

حرف دل را از سر اخلاص می گویم ببین

روی خاک داغ غلتیدن چه معنا می دهد

مرد و مردانه بمیر در جنگ با نفس خودت

سر به پای دار بخشیدن چه معنا می دهد

اکبر بهرامی
1402/01/08
35

نوروز باستانی بوی ترانه دارد

او با خودش عزیزان چندین نشانه دارد

سر سبزی زمین و سیلاب جویبارها

با خود پیامهایی بس عاشقانه دارد

بوی حیات تازه با جان او عجین است

 او در دل طبیعت رقص شبانه دارد

جشن و سرور دارد لبخند بی مثالش

 در عمق جسم و جانش صدها جوانه دارد

نوروز باستانی با عشق همزبان است

حتی برای ما هم او نوبرانه دارد

شیدای او شدم من باور کنید عزیزان

چون ریشه در دل ما تا بیکرانه دارد

وقتی که می نشیند در خلوت خیالش

مشتی بهم فشرده در زیر چانه دارد

نوروز باستانی دارد سخن فراوان

یک همدلی خوبی با این زمانه دارد

می گوید اهل عالم مشتاق دیدن ماست

زیرا برای مردم نقش رسانه دارد

گفتم به او عزیزم در فکر زندگی باش

این سنت قدیمی راهی به خانه دارد

اکبر بهرامی
1402/01/08
50

هوای ناز بهاران چقدر می چسبد

نوای شر شر باران چقدر می چسبد

زمین ز خواب گرانش دوباره برخیزد

مسیر سبز خرامان چقدر می چسبد

طبعتی که هوادار ماست می گوید

نگاه به قامت یاران چقدر می چسبد

نشستن سر چشمه کنار آب زلال

کباب گوشت زیاران چقدر می چسبد

بتاز تا که خداوند به ما نظر دارد 

صدای پای سوران چقدر می چسبد

بهار آمده تا درس زندگی بدهد

صدای ریزش باران چقدر می چسبد

اکبر بهرامی
1401/12/23
102

تاج و تخت این بنا را با تو قسمت می کنم

لذت شور و نوا را با تو قسمت می کنم

همدلی کن با دلم چون با تو همدل می شود

تحفه ی شاه و گدا را با تو قسمت می کنم

من وکالت دارم از بالا عزیز و نازنین

میوه و آب و غذا را با تو قسمت می کنم

شک ندارم همدلی با من ولیکن من یکی

شهد و شیرین وفا را با تو قسمت می کنم

آنچه تقدیر است بین ما دو تن بی واسطه

درد باشد یا دوا را با تو قسمت می کنم

گر رها کردی مرا جانا پشیمان می شوی

من تمام سکه ها را با تو قسمت می کنم

شکوه ها دارم من از تو هیچ باور می کنی

معدن شمش طلا را با تو قسمت می کنم

من نمی دانم پذیرفتی مرا با این که من

شادی رقص سما را با تو قسمت می کنم.

اکبر شیرازی
مناسبتی
1401/10/03
115

 

نوه گلم مسیحای نازنینم امسال اولین سالگرد تولدش را در شب یلدا جشن می گیرد
عزیز دلم تولدت مبارک 
ایشالا صد سال دیگه هم با شور و نشاط تولدت رو جشن بگیری!!
—————-
امسال یلدا بهتر از ، هرسال ما غوغا کند
شیرین تر از شهد شکر ، جشنی دگر برپا کند

به به بخوان همچون عسل ، اینک برای ما غزل
این دلبرک با دلبری ، جا در دل بابا کند

قند و نمک دارد به لب ، از این تناقض العجب
دل می برد لبخند او ، هوش از سر لیلا کند

کی هندوانه می رسد ، بر پای شیرینی او
این چشمهای مست او ، میخانه را رسوا کند

این چشم خرمائی من ، این جان شیرینم به تن
با خنده های ناز خود ، در دل خودش را جا کند

هوش از سر ما می بَرَد ، ما را سر حال آوَرَد
این بلبل شیرین زبان ، لب بر سخن تا وا کند

تبریک ای اهل زمین !! راز نگفته باشد این
اینجا مسیحا آمده ، تا شهر را احیا کند !

#اکبرشیرازی 
۲۹ آذر ۱۴۰۱
شب یلدا

دانیال صفی پور منصوری(یوسف)
1401/04/06
68

به لطف پروردگار و چندین روز تلاش پی در پی الحمد لله توانستم شعر ذیل را بنویسم؛ امیدوارم توانسته باشم نقشی(هر چند کوچک) در تاریخ ادبیّات کشور ایفا کنم.

 

ای که زلف توست مشکین تر ز شام
ابروانت  تیز  و  برّان   چون   نیام
خنده ات شیرین تر از قند و   نبات
در نگاهت خفته صد ها  صد   پیام
از    حیایِ     لَعلِ     شیرینِ     لَبت
رنگ  رفته   از   لبِ   خونینِ    جام
بوی  یوسف  هیچ؛  بوی  عطر   یار
می رسد  از   دوردستم   بر    مشام
باغ و راغ و دشت و کوه  و  رودبار
هر قدم بنهاده ای  صد  چاه  و  دام
مرغ دل کز خلق هر دم می گریخت
لانه در قلب تو  کرد  و  گشته   رام
تا  نداند  کَس،  سخن  گویم   نهان
م      ت      م      ب       ت       ل
ما  سَجَدتُ؛  ما  رَکَعتُ؛  ما    عَبَدت
غَیرُکِ،  بَعدَ     رَبِّ      البَیتُ الحَرام
لا   یَرَی   غَیری    جَمالُ     النَّظرَتِک
اُستُری وَجهَ  الجَمیل  خَلفَ  الخِیام
ما    رَأَیتُ     مِثلُکِ     أَینَ     ذَهَبت
خَیرُ    خَلقِ الله،    یا    خَیرُ   الأَنَام
قُبلَةُ   الحُوراءِ     قُل   أَینَ    المَفَرّ؟
أَیُّ  حالِِ،   بَینَ   یَقظي   وَ    المَنام
أَیُّهَا   الیُّوسُف    فَلا    تَحزَن    لَهُم
لَا  یَرَی  العُشَّاق   صَعبً   وَ   المَلَام
تُ  بُگُ  جُنِت  اِخُم؛  گُم  باش   بیَو
هَرچِ گوی، گُم باش سِتینُم؛ ری تیام
تا  کِ  اِسمِت  ایوَرُم بِ   جُن   اِبوم
لَرسِ دَستُم؛ سُست  ایبووِن  زونیام
اَر   یِ  دَم  دیدُم   غَمِت   رِ   طاقَتُم
ایکُشُم  خُم؛  ایکَنُم   ریم   و   میام
او    سَرِ    دُنیا،    بُگُ    مِن    آسِمُن
تا  مِنِ  قَبر  و  به  مَرگَم  وات  اِیام
مُ  گُدُم  تا   آخَرِس   مَنُم   بِ   پات
تَم  بُگُ  تا  آخَرِس   مَنی    بِ   پام
اَر  یِ  رو  رَدی،   ندارُم   دی   کَسی
مُ ایمَنُم   وا   دِلِ   خون   و   خُدام
If you don't come to me in  every   day
Only come one min;  easy   go,     easy come
If wasn't for you, broke and  destroyed
My     poetry,    my  music,    my   drum
One day i didn't see the star in the sky
I was upset and too constantly  numb
I was in the throes  of  continuous   rain
Suddenly  flooded   and   druined   my slum!
I adding this words and this  alphabets
Even if my time very some and crumb
Mybe  ended   all  difficulties  for  ever
What do i  with  your  talking  and  my     stumm?
حال "یوسف"  در  نیابد  هیچ  کس
هرکه و معشوقه ی  خود؛  وَالسَّلام...

فایل صوتی در:
https://sherenab.com/poem/82725/%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%BA%D8%B2%D9%84-%D9%85%D9%8F%D8%B1%D9%8E%D8%A8%D9%91%D9%8E%D8%B9-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C
شرح در:
https://sherenab.com/poem/82856/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%85%D9%8F%D8%B1%D9%8E%D8%A8%D9%91%D9%8E%D8%B9-%DA%86%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%B4
ابراهیم حاج محمدی
1401/03/14
90

جُوِی ندارد کسی که دارد سرشتِ پَسْت از دروغ پروا
ز فَرْطِ دون مایگی ندارد هَوَس پَرَسْت از دروغ پروا

صداقت آکنده طینتان را مگر نباشد همیشه همچون
کسی که مَسْت از شرابِ جامِ أَلَسْت هَسْت از دروغ پروا؟

مُسَجَّل است این که مثلِ آئینه‌ها صفا داده قلب و دارد
کسی که از هر چه جُز حقیقت_فقط_ گُسَسْت از دروغ پروا

فریب از ابلیس اگر نخوردی ببال بر خود، چرا  که هر آن
زُلالْ وَرزیده عشق داری چه چیره دَسْت از دروغ پروا!

به دشمنی با بشر قسم خورده است شیطان، همیشه دارد
کسی که هرگز نخورده باشد از او شِکَسْت، از دروغ پروا

نَجُو که پیدا نخواهَدَت شد، کجا کسی دیده است دارد 
کسی که از دامِ مکرِ شیطان دَمی نَجَسْت از دروغ پروا؟

ذلیلِ نَفْسَت نباش هرگز اگر که رِندی  که  می‌کُنَد کی؟
کسی که از چنگِ نَفْسِ أَمّاره‌اش نَرَسْت از دروغ پروا؟

چگونه باور کنیم دارد_کسی که یک جرعه بر حقیقت
شبیهِ آئینه چشم ِخود را دمی نَبَسْت _ از دروغ پروا

ندارد آری به هیچ عنوان _صریح با دشمنانِ یزدان
کسی که بر می‌گذارد از کودنی نِشَسْت_ از دروغ پروا

فَراغْبالانِ بَزْمِ غَفْلَتْ_ که گیج و ویجند از آن _ ندارند
_ز بس نگردیده جانِشان از أَلَسْت مَسْت_ از دروغ پروا؟

شعورمَنْدی از این چه بهتر به رادْمردانه عَزْم، دارند
خُدایْ مَردانِ زنده دل با چه نازِ شَسْت از دروغ پروا

جُوِی ندارد کسی که دارد سرشتِ پَسْت از دروغ پروا
ز فرطِ دُون مایِگی ندارد هَوَسْ پَرَسْت از دروغ پروا
دانیال صفی پور منصوری(یوسف)
1401/02/08
82

عمری است که در باغ دلم یاس و سمن نیست
از  لاله  خبر  نیست؛  کمی  سبز  چمن   نیست
آن  شاخه ی   پژمرده ام؛  آن  ساقه ی  خشکم
با  بلبل  و  با    شاپرکم    میل   سخن   نیست
اندوه  دلم  با   که   بگویم   که  در  این  دشت
هم صحبتم این دانه  و  آن  سَروِ  کُهَن  نیست
بر   هر   تبری   جز   تبر   عهد    شکن،    صبر!
بی  عاطفه   تر   کز   تبر   عهد   شکن   نیست
آن آهُوِ زارم که تنش  غَرقه   به    خون   است
خونیست به نافم که دگر   مشکِ  خُتَن  نیست
آن  پاره ی  تن  کز  جگرم  بود  و  ز  من   بود
دیگر که ز من نیست؛ ز من نیست؛ ز من نیست!!
ای  "یوسف"   بیچاره   به   کنعان   مرو؛   دیگر
کَس  منتظر  روی  تو  در  بَیتُ  الحَزَن   نیست!
وان  صبح  قیامت   که   خلایق   همه   خیزند
دلتنگم  و بر جسم  و  تنم  نیز    کفن    نیست
دانیال صفی پور منصوری(یوسف)
1401/02/02
60

مَرا چَشم و  گوش  و  دست   و   پا   او   داد
وَ   مَن   أَرادَ   یَعُودُ   أَنعُمَ    اللهِ     ما      عاد
کجا جویمَت تو را؛  نشانت،  عشق  بی  پایان؟
Who helps you in your  life,  is  god
درون سینه ز عشقت جهنّم است و برزخ سرد
فَمَن   غَیرُکَ   یَرزُقُنی  وَ   یَنصُرُنی   أَو    هاد؟
ز سوزِ عشقِ تو خورشید، آتش  است  و  گُداز
Your love in my heart and my blood
تمام  هستی و  ذرّات   ثَنایِ   تو   می   گویند
یُسَبِّحُکَ  ما  فِی  السَّمَاءِ   وَ  الأَرضِ  وَ الأَوتَاد
به نزد  تو  هیچ  است،  روح  و  جسم  و  تنم
In   front   of   you   is   little   farhad
به  هر  که  عشق  نِمودی،  شقایق   خون   شد
وَ   إِن   تُعَذِّبنی،   حُبُّکَ    لَفی     صَدری     زاد
مگر که نیست عشق با درد قرین شده  است؟
my heart is with your love is of nod
به سانِ  شمعی و  ما   عاکفانِ   کعبه ی    نور
فَماتَ  مِن  حُبِّکَ   مَن    ذَکَرَ   اسمُکَ   أَو   ناد
اگر  که  شاپرکم،  به  یقین  که   سوخت   تنم
at   last   burns  my  body  this  Pod
تو ای  مهربان  تر  ز  مادر  و  اِی  خالِقِ  حُسن
أَ   لَا   تَرحَمُ   وَ   تَصفَحُ   الأُمُّ   عَلَی   الأَولَاد؟
سِرِشتِ  ما   به   آبِ   عشق،   کُن   تو   عَجین
teach love to this child and this tod
به  آن  روز  که  سَر   بِنَهم   رویِ  خاک،  بگِریَم
تَقُومُ      بِذِکرِکَ      فِی      القِیَامَةِ      الأَجسَاد
نه  باغ  عَدن  بِجویَم؛  نه  رویِ  حور   بِجویَم
i  finds  you;  even  if  i in hell's quad

ترجمه مصراع های عربی و انگلیسی:

وَ   مَن   أَرادَ   یَعُودُ   أَنعُمَ    اللهِ     ما      عاد:
و (همانا) هر کس (که) خواست/می خواهد نعمت های خداوند را شمارش کند؛ نتوانست/نمی تواند.

Who helps you in your  life,  is  god:              
کسی که در زندگیتان به شما کمک می کند (در حالی که شما او را نمی بینید)، همان خداست.

فَمَن   غَیرُکَ   یَرزُقُنی  وَ   یَنصُرُنی   أَو    هاد؟:
پس (اگر تو به من یاری نرسانی و روزی ندهی یا هدایت نکنی) چه کسی غیر از تو مرا روزی می دهد و یاری می رساند یا هدایت می کند؟

Your love in my heart and my blood:            
عشق تو درون قلب و درون خون من است (با روح و جسم من آمیخته شده است).

یُسَبِّحُکَ  ما  فِی  السَّمَاءِ   وَ  الأَرضِ  وَ الأَوتَاد:
آنچه در آسمان و زمین است و نیز کوه ها تو را ستایش می کنند و تسبیح می گویند.

In   front   of   you   is   little   farhad:             
(عشق) فرهاد (به شیرین) در برابر (عشق من به) تو (اصلاً)به حساب نمی آید (و قابل مقایسه نیست).

وَ   إِن   تُعَذِّبنی،   حُبُّکَ    لَفی     صَدری     زاد:
و اگر (چه) (تو) مرا عذاب بدهی، عشق تو در درون سینه ام (نه تنها کمتر نمی شود؛ بلکه) بیشتر (نیز) می شود.

my heart is with your love is of nod:             
قلب من با عشق تو تنیده شده است (و گره خورده است).

فَماتَ  مِن  حُبِّکَ   مَن    ذَکَرَ   اسمُکَ   أَو   ناد:
پس هرکس که نام تو را یاد کرد یا تو را ندا داد (در حالی که نسبت به تو از معرفت کامل برخوردار بود)، از (شدّت عشق و علاقه و از شدّت) دوست داشتن تو جان داد (و مُرد).

at   last   burns  my  body  this  Pod:             
عاقبت (غل و) زنجیر (دوست داشتن تو، مرا می کُشد و) وجود مرا می سوزاند.

أَ   لَا   تَرحَمُ   وَ   تَصفَحُ   الأُمُّ   عَلَی   الأَولَاد؟:
(پس) آیا مادر بر فرزندان (خود) رحم نمی کند و (از خطاهای آنان) گذشت نمی نماید؟

teach love to this child and this tod:             
عشق (خودت) را به این فرزند و این کودک نوپا بیاموز (و آموزش بده).

تَقُومُ      بِذِکرِکَ      فِی      القِیَامَةِ      الأَجسَاد:
در (روز) قیامت، جسد ها(یِ مردگان) با یاد تو (از گور ها) بر می خیزند (و به سوی صحرای محشر روانه می شوند).

i  finds  you;  even  if  i  in  hell's  quad:         
(در آن روز و در صحرای محشر، نه در جستجوی بهشت هستم و نه در جستجوی رویِ حوریان بهشتی؛ بلکه سَراسر در جستجوی تواَم و به دنبال تو میگردم و) تو را می یابم؛ حتّی اگر در چهار (گوشه ی) جهنّم باشم.
دانیال صفی پور منصوری(یوسف)
1401/01/26
67

کرانه های درد  را  به  چشم  خویش  دیده  ام
صدای پای مرگ را  به  گوش  خود  شنیده  ام
در این  سرای  بی  کسی،  نه  دوستی  نه  آشنا
که اینچنین سکوت و غم به خلوتم  گزیده ام
نگاه   بر   جمال   یوسفم   نشد،   به    راستی
ز  کاروان  مصریان  فُغان  و  غم   خریده   ام
به خواب و آب و دانه ام دلی دگر نمانده است
کبوترم؛   ولی   ز   باغ    زندگی    رمیده    ام
فریب   دانه ام    نده؛    فریب    لانه ام    نده
که سیر خورده ام فریب و طعم آن چشیده ام
به خواب عاشقی اگر  سحر شوم،  چه  نعمتی!
به خواب عشق بوده ام؛ ولی  سَحَر  پریده  ام
نه ترس و ناله از گذر؛ نه  رنج  و  درد  از  سفر
به ابتدای  راه  بی  کران  که   من    رسیده  ام
دگر  رمق   نمانده   ام؛   ز   پا   فِتاده ام   همی
که سال ها به سوی او و این  و  آن  دویده  ام
به   آسمان   شب    ببَر    اگر    روی    شکایتم
چه ناله ها که کرده ام؛ چه  جامه ها  دریده ام
نظر  به  روی  ما  نکن؛   نگاه   سوی   ما   نکن
که گر چه صورتم جوان،  ولی  دگر  بریده  ام
دانیال صفی پور منصوری(یوسف)
1401/01/23
58

احوال   قلب  "یوسف"     تنها    خداست    آگاه
إِن    ما    شَکَوتُ   بِالعَبد،   أَشکو     بِهِ      فَأِیّاه
فِی الوَجعِ  وَ  المُکافات،  فِی  الغَمِّ  وَ   الشِّکایات
چون   یوسف   پیمبر   افتاده    در    دل     چاه
پنهان  ز  خلق   دارم،   دارم   عیان   به    نزدش
هُو   مَن   خَلَق   وُجودی   ثُمَّ    أعتَدَل    فَسَوَّاه
أَعلَم     یَقُولُ    عَبدی،   ما     قُلتَ       إِستَجَبتُ
کو هم خدای  قلب  است  هم  رهنمای  این   راه
جانا  اگر  که  خواهی  جای    و   نشانش    یابی
أَقرَب    مِنَ    الوَریدُک    یَعنی     بِقَلب      مَأواه
کَالدُرِّ    وَ     الیَواقیت،     کَالماس     وَ      الزُمُرُّد
اقمار  سعد   و   اقبال   چون   روشنای   مصباح
تا چون تو دوست دارم حاجت به دیگران نیست
حُبُّک     لَفِی     وُجُودی      وَالله      ثُمَّ      وَالله 

ترجمه مصراع های عربی:

إِن    ما    شَکَوتُ   بِالعَبد،   أَشکو     بِهِ      فَأِیّاه:
اگر از دنیا به بنده خدا شکایت نمی کنم؛ یقیناً به خداوند شکایت خواهم کرد.

فِی الوَجعِ  وَ  المُکافات،  فِی  الغَمِّ  وَ   الشِّکایات:
(من همچون حضرت یوسف) در درد و مکافات ها و غم ها و شکایت ها (گرفتارم).

هُو   مَن   خَلَق   وُجودی   ثُمَّ    أعتَدَل    فَسَوَّاه:
او همان کسی است که من را بوجود آورد؛ سپس معتدل نمود و شکل داد.

أَعلَم     یَقُولُ    عَبدی،   ما     قُلتَ       إِستَجَبتُ:
می دانم که او می گوید:" ای بنده ام!؛ آنچه که دعا کردی استجابت شد".

أَقرَب    مِنَ    الوَریدُک    یَعنی     بِقَلب      مَأواه:
اینکه خداوند در قرآن فرموده است از رگ گردن به تو نزدیک ترم یعنی در عمق وجود و قلب تو جای دارد.

کَالدُرِّ    وَ     الیَواقیت،     کَالماس     وَ      الزُمُرُّد:
(خداوند) همانند درّ و یاقوت ها  و الماس و زمرّد (درخشان و نمایان) است.

حُبُّک     لَفِی     وُجُودی      وَالله      ثُمَّ      وَالله :
عشق و خواستن تو در وجودم است؛ به اسم تو سوگند و سپس به اسم تو سوگند.

فایل صوتی شعر در:
https://sherenab.com/poem/81075/%D8%A7%D8%AD%D9%88%D8%A7%D9%84-%D9%82%D9%84%D8%A8-%DB%8C%D9%88%D8%B3%D9%81-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D9%87