قوانین نیوتن
————
گشتم برای تفریح ، از خانه ام روانه
در دشت و باغ و بستان ، گیرم ز گل نشانه
زیر درخت سیبی ، با حال خوش نشستم
زد سوژه های شعری ، در ذهن من جوانه
به به عجب فضایی ، در باغ باصفایی
رفتم به شعر گویی ، با حال شاعرانه
غرق خیال بودم ، شعر خوشی درآید
شعری که خوانده گردد ، با ساز و با ترانه
در این خیال و رویا ، بادی وزید ناگه
یک چند سیب کالی ، افتاد دانه دانه
هوش و حواس من بود ، در آن فضای شعری
ناگه به فرق من خورد ، سیبی از این میانه
تا مغزاستخوان خورد !! مغزم ز جا تکان خورد
یارب چرا چنین شد؟ ای قادر یگانه
اعصاب من بهم ریخت ، از شوربختی خود
مارا نباشد اینجا ، هم یار و پشتوانه ؟
در حال شعر بودم ، آخر چرا چنین شد
گویا زدند بر من ، با خشم تازیانه
آن سیب اگر که می خورد ، آن روز فرق اسحاق
کشفی نمی شد انجام ، هرگز در آن زمانه
لازم نبود باشیم ، در فکر حفظ قانون
آن هم نیوتن اش را ، مجموعه ی سه گانه
#اکبرشیرازی
۱۴۰۲/۶/۳
@shirazy
.