تلخ
شما عبارت "تلخ
شما عبارت "تلخ شده و ..." را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید.
شده وجود من از زهر بی قراری تلخ.
نفس نفس گله مندم از انتظاری تلخ.
به حکم عشق، تو مشتاقِ من، منم مشتاق.
میان ماست جدایی به روزگاری تلخ.
به پیش دیده ی مجنون، خزان شرف دارد.
بدون یار دل انگیز بر بهاری تلخ.
به خواب هم نچشیدم وصال شیرینت.
شده به کامِ خیالِ من این خماری تلخ.
غمت نهاده به دوش دلم به هر جمعه.
هزار مرتبه از جنس غصه باری تلخ.
غمت به عمق وجودم نشسته، می سوزد.
ز فرط شوریِ این غصه، زخم کاری تلخ.
به پای میز گناهان به هیچ باخته ام.
رضایتِ تو به ابلیس در قماری تلخ.
خیال اینکه گناهم چه کرده با دل تو.
اَز آه سینه درآورده غم، دماری تلخ.
هوای توبه، به سر یاد روضه های حسین.
به گونه می شود اشکِ دو دیده جاری تلخ.
رسول رشیدی راد(مجتبی) زمستان 97