bg
ابوالقاسم کریمی
1402/11/14
30

از آن جنگل فقط اَلوار مانده
همه رفتند و تنها خار مانده
از آن دریاچه زیبا و شاداب
فقط یک برکه بیمار مانده
_
ابوالقاسم کریمی
6/فروردین/1402
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/07/21
19

1

روی پل قدمی

تنها مانده

گل سرخ

2

تو را دیدم و آغاز شدم

تو را فهمیدم و مجذوب شدم

تو را لمس کردم و تشنه شدم

تو را بو کردم و بهار شدم

تو را بردم و شاد شدم

تو را بوسیدم و انسان شدم

3

تو را چگونه بیابم

در این شهر پر از غریبه

کجاست قلب تو

که با قلب من هم آواست

تو را چگونه بفهمم

در این دنیای پر از خیانت

کدام لبان توست

که با لبان من هم معناست

تو را چگونه بشناسم

در این زندگی پر از سؤال

کدام جواب توست

که با جواب من هم فتواست …

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

19/مهر/1399

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/07/20
15

1

در این شب تاریک

فقط چراغ خیابان

رفیق من است

2

به دریا نگاه کردم

امواج آرام بودند

مثل قلب من

3

در این پاییز زرد

برگ‌ها می‌ریزند

من هم ، مثل آن‌ها

4

به درخت نگاه کردم

برگ‌هایش رفته‌اند

مثل دوستان من

5

به باغچه رفتم

گل‌های رنگین دیدم

اما بوی تو نبود

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

پنج شنبه – ۲۰ مهر ۱۴۰۲

ابوالقاسم کریمی
1402/07/18
11

من محیط زیست هستم که با تمام وجودم عشق می‌ورزیدم به گل‌ها ،درختان ،پرندگان وَ حیوانات، که با هم زندگی می‌کردند ، عشق می ورزیدم به آب ،هوا ، خاک ، نور وَ صدا که با هم هماهنگی می‌کردند ، عشق می ورزیدم به انسان‌ها از کودک ، پیر ، جوان که ازقلبم نعمت می‌گرفتند وَ به من احترام می‌گذاشتند…

اما این عشق چقدر کوتاه بود وَ با گذشت زمان تغییر کرد آن هم با  بی‌رحمی ، خشونت ، آزار وَ اذیت وَ این تغییر باعث شد من نابود شوم گل‌ها ، درختان ، پرندگان وَ حیوانات ، کشته شدند آب ، هوا ، خاک ، نور وَ صدا  آلوده شدند وَ انسان‌ها آری انسان ها ، از کودک ، پیر ، جوان  به من ظلم کردند به من ستم کردند…

حالا من محیط زیستی هستم که با تمام وجودم نفرت دارم  از خودم که نتوانستم دربرابر تخریب ها آلودگی ها و انقراض ها مقاومت کنم نفرت دارم از گل‌ها ، درختان ، پرندگان و حیوانات ، که دیگر نمی‌بینمشان نفرت دارم از آب ، هوا ،خاک ،نور وَ صدا که دیگرنمیتوانم  به پاکی آنها  فکر کنم وَ نفرت دارم ازتمام انسان‌ها چه کودک چه پیر چه جوان که به من رحم نکردند و با بی عدالتی ، با من ، رفتار کردند…

ای کاش،ای کاش من محیط زیست نبودم ، تا با تمام وجودم ، رنج نمی‌بردم

_

ابوالقاسم کریمی
ورامین
16/مهر/1402

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/02/05
16

کسی در فکر مرگ غنچه ها نیست
کسی با روح باران آشنا نیست
در این نفرین سرای نفرت آباد
کسی با مهربانی همصدا نیست
_
ابوالقاسم کریمی
ابوالقاسم کریمی
1402/02/03
36

گل تنها شده در مُشت طوفان
اسیر قلب بی احساس انسان
به روی شانه زخمی فردا
نشسته منطق خون ریز نادان
_
ابوالقاسم کریمی
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/01/18
20

زمان در سایه تقویم اجبار
زمین در پنجه انسان مکار
تمدن زیر سم اسب کینه
اسیر اختیار دیو تکرار
_
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1402/01/17
21

ستم در روز محشر با خدا شد
پر از ایمان به درگاه دعا شد
ولی در شهر بی فردای دوزخ
رها در کوچه غم های ما شد
-
ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/09/26
30

دراین شهر کویری یار خسته

کنار باغ پائیزی نشسته

گرفته غم گلوی نازکش را

نمیدانم دلش را کی شکسته

_

ابوالقاسم کریمی

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1401/02/15
54


***
ای دوست
آنکه افسار به دست آمده است
جلادیست
که از نجات سخن میگوید
***
پیش از آنکه بدانم چیست
گفتند 
این هویت توست ...

ای تف
بر آنان که افسار را
نجات میدانند.
***
گناه
لباس شایعه به تن کرد
وقتی بخشش
به خاطره پیوست
***
آنجا که انسان ستایش می شود
حقیقت
به انزوا
پناه میبرد
***
ای گل کوچک
که در معبد سرنوشت روییده ای

برای کامل شدن
عشق کافی نیست
***
دلخوش 
به تکرار آخرین دیدار،
زندانی
***
طلوع یعنی
خدا،
هنوز ناامید نیست
***
تنها،
در انبوه جمعیت،
مثل من
***
ما هبوط کردیم
به آستانه ی سرنوشت
آنجا که هیچکس فرمان نمیدهد
جز سکوت
***
اگر  چراغ روشن نیست
شب را،
ناسزا مگو
***
زندگی من،
کودکیست
زیر باران
***
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1400/05/20
90

بر آستانه ی سرنوشت

معطل مانده است تاریخ

تا نوشته شود

توسط تکرار.

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1399/11/01
314

آنان

که پرنده صلح را ،

به قلب حصار تبعید کردند .


از سنگ ریزه های معبدی ویران

خدایی ساختند ،

به نام سرنوشت .

****

ابوالقاسم کریمی

تهران-ورامین

 

 

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1399/10/24
272

بَربَر وار
جنگل را فتح میکنندُ
در شادی های بی رحم خویش
انقراض را می رقصند

آنان
سرچشمه مرگندُ
قلبشان پناهگاه ترس

و من در شگفتم که چرا
زاییدنشان را
تاریخ،
تکرار میکند
**********
ابوالقاسم کریمی/ 20 آبان 1399
تهران_ورامین

 

****

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام

خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

*

من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

*

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

*

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز

آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

*

جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا

عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام

*

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام

نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

*

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست

اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام

*

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق

تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام

*

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

*

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

***

جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای

این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است

*

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب

سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

*

دل اگر از من گریزد وای من

غم اگر از دل گریزد وای دل

*

خانه مور است و منزلگاه بوم

آسمان با همت والای دل

*

گنج منعم خرمن سیم و زر است

گنج عاشق گوهر یکتای دل

*

در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

*

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

*

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام

من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

*

نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم

*

دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی

ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم

ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد

هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم

***

به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او

ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

*

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست

روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟

*

خواب آور است زمزمه جویبارها

در خواب رفته بخت من از هایهای اشک

*

ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه

ماییم و دیده‌ای که بود آشنای اشک

*

به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی

که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم

*

خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی

نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی

*

منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم

تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی

*

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند

میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی

*

مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود

خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

*

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو

دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

***

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

*

اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

*

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق

تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

*

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست

به سردمهری باد خزان نباید و هست

به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

*

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

*

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

*

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

*

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

*

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

*

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

بروی آب بود منزلی که من دارم

***

با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام

در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام

*

آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای

تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام

*

به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما

چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی

*

طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید

از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

*

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم

و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم

*

نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی

دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم

**********

گزیده تک بیتی های گردآوری شده از اشعار رهی معیری _ بخش اول

گردآورنده:ابوالقاسم کریمی

تاریخ گردآوری:5/مهر/1399

منبع:سایت گنجور

 

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1398/10/04
378

گورستانِ خاموش

خانه ام ،

بدون زن

____________

***یا***

____________

خاموش

مانند گورستان

خانه ام ،

بدون زن

___________

ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین

چهارشنبه - ۴ دی ۱۳۹۸

تهران - ورامین

ساعت:01:24

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1398/09/29
395

غم در دل

زانو در گِل

گلو در دود

 

کیمیا ،

 

ما به قعر جدول

سقوط کرده ایم

_____________

ابوالقاسم کریمی – فرزندزمین

تهران – ورامین

جمعه 29 آذر 1398

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1398/09/25
392




1
صداقت
سادگی نیست
مذهبی ست ،
با پیروان کم
2
پهلو گرفته است
کَشتی ایمانم
در بندر شک

***یا***

پهلو گرفته است
در بندر شک
کَشتی ایمانم
3
سنگ ها 
حمام آفتاب میگیرند
در شور زاری که نامش ،
دریاچه است
4
باران است این
که به پنجره
مشت میزند؟
یا نفرین زنیست
که بر جنازه ی سربازان
می بارد؟
5
سدی
برابر سیل غم ،
مرد خوب

***یا***

مرد خوب
سدی
 برابر سیل غم
6
طلاق گرفته است
زنی  که سرزمین خانه اش را
به یاد خاطرات قدیم ،
قدم می زند
7
ریاضی بلد نیستم
تو جمع بزن ،
فاصله ها را
8
در من جاری ست
رودی که سرچشمه اش
زلال ترین اشک ماهی ها را
تاب می آورد
9
باغچه ای هستم که کرمها
تمام تنم را محاصره کرده اند
خرده مگیر که چرا در من
گلی نمی روید
10
دست تکان میدهم
برای قطاری که
جیغ می کشد
تنهایی ام را
11
فرقی نمی کند
دریا باشی
یا
کویر

تو،


اسیر تنگ کوچکی هستی
به نام زمین.
12
مینویسم ،
صبح بخیر
میخوانی
دوستت دارم
_________

***یا***

_________
مینویسی
صبح بخیر
میخوانم
دوستت دارم
13
در مکتب سرد روزگار
جز غم
نیاموختم.
چراکه مادرم
مرا
در پایتخت اشک
زایید.
14
بوسیدمش ،
لحظه ای ثانیه ها ایستادند
وَ من خوشبختی را
نَفَس کشیدم.
15
خمپاره
آنقدر در شهر تو بارید
که استخوان سربازان مرده
خاکستر شد

اما تو آنقدر
در مدار دلدارت چرخیدی
که دیوار برلین
فرو ریخت.
16
آنان
هبوط کردند
تا تو به آغوشم 
سقوط کنی

وَ این بهترین
 اتفاق زمین است
17
تمام شهر
شاعر می شود
وقتی من
زیر پلک های عاشقت
پرسه میزنم
18
بازندگان دنیا
آدم های بدی نبودند ،
تنها نتوانستند
دروغ را ،
به خوبی بیاموزند.
19
در دستان سرد مرگ
ماهی کوچکی هستیم
که زنده بودن را
زندگی میکند
20
با رفتنت
چرخ ارابه ی تبعید
از بازوی من گذشت
وَ بار دیگر
سکوت
در قلبم ، تکرار شد.
21
آمده بودیم
تا بهاری باشیم ، پر از درخت سرو
یا لااقل
گل پیچکی بنشانیم
در بهشت کوچک عشق
اما
برای باغچه ها
زمستانی هزار ساله شدیم
و عشق را
به زندان سرد سکوت،
حبس کردیم.
22
دستانمان را به هم گره زدیم
تا ناجی جنگل باشیم
اما درختان
ما را به خاطر نیاوردند
چراکه انگشتانمان
بوی تند تبر میداد
و میوه ی خنده هامان
طعم تلخ تمسخر داشت.
23
اینجا ، زمین دیگریست
تنها
با جادوی چراغ میتوان
بر دیوار بلند سکوت
طرحی از
لبخند کشید.
24
با خنجری فولادی
بر دیوار معبدی که عشق را
به تازیانه محکوم کرده بود
نوشتم
"تعصب ممنوع"
25
ما از کدامین فرقه ایم
که مرگ را می پرستیم
و رنج بی پایان زندگی را
زمزمه میکنیم
26
فردا 
در آغوش خاک ، پیدا خواهد شد
نامه ای که امروز
به دستان باد
سپردم
27
کیمیا
به آزادی
تردید نداشتیم
تا آنکه
به دیواری رسیدیم
که بر آن نوشته بودنند
"تبعیدگاه"
28
عشق تو
آن ابریست
که نه می رود
نه می بارد
29
من خورشید را
خواهر عشق خطاب میکنم ،
چراکه هم نام توست.
_________________________
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
تهران - ورامین
اشعار 1398
 
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1398/09/25
403

صداقت
سادگی نیست
مذهبی ست ،
با پیروان کم

____________
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
دوشنبه 25 آذر 1398
تهران - ورامین
ساعت 04:53
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1398/09/24
401

پهلو گرفته است

کَشتی ایمانم

در بندر شک


***یا***


پهلو گرفته است

در بندر شک

کَشتی ایمانم

____________

ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین

تهران - ورامین

یکشنبه 24 آذر 1398
ابوالقاسم کریمی
1398/09/23
338

سنگ ها هر روز
حمام آفتاب میگیرند
در شور زاری که نامش ،
دریاچه است
_____________
ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین
تهران _ ورامین
شنبه 23 آذر 1398