گوش گردون، باز، از جادوگر نجوای تو!
روی هرموجود، جادو می کند هرجای تو!
آب، از پاکی نمی بیند کسی، همپای تو!
باد، دستش کوته، از گیسوی بی همتای تو!
کهکشان، بهت آمده، از دیدن پهنای تو!
روشنایی، داستان ها دارد از شبهای تو!
لاله باران، کوی ما، از آتش گرمای تو !
کوهساران، چشمه باران ! از دم سرمای تو !
کور، کی بینا شود، از هیبت رویای تو ؟!
قطره ،کی جا، می کند در دل،، دل دریای تو؟!
گرچه پنهان نیست دنیا ی نم دریای تو!
غرق کن، بهزاد، تا پیدا کند ژرفای تو ؟!