به راه عشق و معشوقم،کشیدم درد و هجران ها چه گویم از غم ودردم، ز راه و رسم انسان ها امان ازعمر کوتاهی، که طی شدهمچوآن آبی زهی افسوس برقلبم ، که دیده زجر وحرمان ها شبی عشقی فریبنده، مرا کرد از دلم غافل شدم سِحر آنچان گویی، که دربندم به زندان ها خود او آورده بر راهم ، اگر بیراهه ای رفتم خطاپوش آن خدای من، که دارد عدل و برهان ها "شکوفه چون همي ريزد عقيبش ميوه مي خيزد" خزان شد روح وجان من، چو گل اندر بیایان ها ولی از آسمان آمد، نسیم و باد و بارانی جوان شد روح بیمارم، چو سوسن در گلستان ها زجامِ مِی ننوشیدم، مگر بایاد معبودم همان معبود زیبایی،که داده وعده رضوان ها چو بسم اله بگفتم من، شد عشقی دردلم جاری چه معبودی، عجب عشقی... خدای جمله کیهان ها نهان کردم زشرم از او، میان سجده رویم را ندا آمد... که بخشیدم، تورا با هرچه فقدان ها بنوشیدم ازعشق او، رها گشتم ازاین دنیا بیا ساقی، قدح پرکن، منم « عیار»دوران ها ------------------------------------------ شکوفه چون همي ريزد عقيبش ميوه مي خيزد بقا در نفی دان که من بدید از نابدیدستم مولانا