حکم جهاندار و کمان، در دست یار ماست !
گر، بنوازد یا زند، حکمش، به کام ماست !
در عالمی که آدمی با خود به دشمنی ست !
شیطان میان دشمنی ها، یار آشناست !
از این خدای فتنه جو ، یارب کجا روم ؟!
دستی رسان که نفرت هرکس به جان ماست !
بس عربده از این و آن ، بشنیده گوش ما !
گو، همزبان به گوش ما تنها صدای ماست !
درمانده از این خلقتم که کیست آدمی؟!
که پاک و پست هرخدایی از کنارماست !
آنی خوشا از زیستن، آخر، هراس مرگ!
دنیا به دست رهزنی، که دزد جان ماست
بهزاد کم گو از بد احوالی، به دل مگیر !
چون حسرت خوبان، به هر باری، به حال ماست!