هرکه را می بینیش صدها ترانه در سرش
یکصدو اندی بهانه بی گمان دارد برش
خال بی تابی به روی لب فتاده بی حساب
صدهزاران نغمهء پر شور وشادی در لبش
وای من ای وای من، من در کجا استاده ام
در کمینم یا زمینم یا میان آسمانم با شبش
روزها را می نوردم بی تو و بی صاحبم
رازها را می نگارم قلب را ، دوروبرش
من ترانه دارم اما بر لبم جاری نشد!
جای این شعرم شده در روزگار دشمنش
رفته بودم سوی دریای ترنم در دمن
در میان غصه ها آواره تر خیر و شرش
خیر شعرم دیدن دلهای پاک و بی ریاست
شر آن هم دربدر ماندن میان غربتش