bg
اطلاعات کاربری فانی شکرنیا

تاریخ عضویت :
1392/04/27
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
فانی شکرنیا
فانی شکرنیا
1392/08/20
369

سازها من مینوازم  در نوای نای خود

وه چه صبری را خدا داده به این صهبای خود

قلب در سینه دارم لطمه ها خورده ز زخم

لطمه دانی چیست!؟ درد از فحوای خود

فانی شکرنیا
1392/07/16
364

من در رهم ، تو در کجا؟

والا شهم  برگرد بیا!

دردم فراوان گشته است

ای چشم تو دردم دوا!

من زارم و هم خسته ام

بیمارم و دلبسته ام

باشد که همراهم شوی

بندی پرِ بشکسته ام

ای قلب را پیمان تویی

ای درد را درمان تویی

دیگر کجا باید روم

دل را فقط مهمان تویی

شادی برای من ببار

بر دل فقط عشقت بکار

عمری فریبم داده ای

ای دلبرو ای یادگار

سرو چمانم بوده ای

ابرو کمانم بوده ای

ای چشم شهلا و شهین

والا نشانم بوده ای

سختی کشیدم تا کنون

عقلم بدادم تا جنون

شاهد بگیر این قصه را

ای ماهر عشوه فنون

حالم دگرگون میکنی

چشمت چو گردون میکنی

لب را تو وا کن با صفا

سرخم چو دل خون میکنی

 

 

 

فانی شکرنیا
1392/07/16
382

این داد و بیداد دلم ، همراه ناله ، آه شد

اینجا گدای عشق هم،پیوسته چون یک شاه شد!

مرهم نبوده زخم را ، بیمار در دردش بماند

برگرد پیشم یار من، دل هم ز هجر آگاه شد!

15مهر92

هردم از آهت مرا درد فراوان رسد

هرنفسی کو به رخسار تو جانان رسد

مستی بی باده ام مستی پرباری است

کز کرم چشم تو باده خرامان رسد

واله و شیدا  نکن این دل بی تاب من

بی تو دلم واله است تا که به ایوان رسد

راه من از وصل تو پر شده از درد و غم

درد به جان می خرم هجر به پایان رسد

هرکه به پرواز تو شوری و شوقی گرفت

هرچه به جان می رسد با تو به سامان رسد

نزد طبیبان حکیم ،من چه روم بیش از این

درد تو یی بهر من ، هرچه که درمان رسد

فانی راه توام  میکده راهش جداست

خوش بود آن درد که سوی، ز یاران رسد

دوازدهم مهرماه 1392

هردم از آهت مرا درد فراوان رسد

هرنفسی کو به رخسار تو جانان رسد

مستی بی باده ام مستی پرباری است

کز کرم چشم تو باده خرامان رسد

واله و شیدا  نکن این دل بی تاب من

بی تو دلم واله است تا که به ایوان رسد

راه من از وصل تو پر شده از درد و غم

درد به جان می خرم هجر به پایان رسد

هرکه به پرواز تو شوری و شوقی گرفت

هرچه به جان می رسد با تو به سامان رسد

نزد طبیبان حکیم ،من چه روم بیش از این

درد تو یی بهر من ، هرچه که درمان رسد

فانی راه توام  میکده راهش جداست

خوش بود آن درد که سوی، ز یاران رسد

دوازدهم مهرماه 1392

سرو قامت و رعنا دلِ من، باز چه شد؟

محرم اسرار من آن همه راز چه شد؟

نای رفتن دگر از کوی تو جانانم نیست

داد بستانم اگر دانم همان ساز چه شد؟

شور مستی چه بسا با تو فراوانم بود

درد درمان کنم و دانم همان ناز چه شد؟

شهر در پرتوی از نور پرآوای تو بود

روشن شود این دل، پر پرواز چه شد؟

غوغا ننمودم که تو رفتی و نماندی به کنار

دل در طیران افتد اگر داند و این باز چه شد

سنگینی سختی که زهجران تو ماندست به دل

غم نشود رسم بگو شادیِ آغاز چه شد

یک نیست بگوید که در این دهرچه است

(فانی) چه کند تا که شود فاش، این راز چه شد 

هشتم مهر یکهزارو سیصدو نود و دو

 

به رقص آوردی ای دل دلبرم را دلبری کن

تو شورافکنده ای جانا سرم را دلبری کن

تو پیمودی ره عشق ، ره دلدادگی را

مرا دادی تو سامانی وبر سر افسرم را دلبری کن

مرام تو عجب رسمی است پرشور و طراوت

بهاری کرده ای جانا وجودم ،پیکرم را دلبری کن

شراب عشق آتش گونه ات را دوست می دارم

از آن می پر کن اکنون ساغرم را دلبری کن

عجب انگشت حیرت بر دهان من نهادی ای دل من

تو پایان برده ای هم درد و هم غم، غربتم را دلبری کن

تو درمان منی بر غصه ام با خنده هایت

به پایان بر تو آن با بوسه های خود کرم را دلبری کن

نشو راضی که قلب (فانی) از این بیش رنجد

بیا با عشوه هایت روشنی ده این حرم را دلبری کن

فانی شکرنیا
1392/06/28
279

رفتی و گرفته دلم بی تو 

نه که تنها دل من، آسمان می گرید

و مرا حوصله ای نیست زغم بنوشتن

رفتنت کرده به پا آشوبی

کوچه ها غمگینند

و دعای همه این است که برگردی زود

نه برای دل من ، تا که آشوب ازین کوچه مگر برخیزد

نگرانند ازین فتنه و بلوا که تو برپا کردی

دل تنهای مرا یاری نیست

به درازای خزان غمگینم

همنوا با باران دل من میگرید

برگرد،تو نیایی زیر سنگینی چشمان جهان می میرم

و ازین درد که درمانش نیست

دردهای دگری هم شاید!

برگرد،برگرد

نفسم میگیرد و تو را می طلبد

برگرد...

فانی شکرنیا
1392/06/26
359

دلم گرفت، شنیدم، تو رفته ای

بهار بدون نغمه تو چه میکند؟

پادشاه فصول در خزان خود جاریست

برگ ریزان شده از وقتی تو رفته ای ، چه کنم؟

چه کنم بی تو من میان سختیها

میان خندهء بازار و مردمان نیش آلود!

تو که بودی چپ نگاه کردنی نبود!

خرامان به دشت و کوی و برزن قدم چه می زدم!

اکنون در نبودنت کوچه ها تنگ و تاریکند

سقف دالان کوچهء پایین بازار ماهیها

به زمین رسیده و مردم دولا شده اند!

آسمان نفس ندارد و هوا پس شده است

شرار شبنم صبحگاهی چه بی بخار و خس شده است!

هوس، از کوچه، عبورش زیادتر شده است

دل از نبودنت چه بی هوس شده است! 

تاریخ رفتنت را فراموش کرده ام

بهتر شده عزیز دلم ....

رفتنت نمی دانم دور بوده یا نزدیکتر شده است!؟

منتظرم ببینم که می آیی؟

خرامان رفتنم را تو برگردانی

نا امید نمی شوم و مهمان تو خواهم بود

به امیدواری و رسم مردم آزاری

تعجب نکن به حرف آخر من

جز اذیت من نصیبت نخواهد شد

حرفی زده ام که می دانم باز

با حرفهای من نمی آیی! 

 

 

فانی شکرنیا
1392/06/26
343

گشته ام چهارگوشه ایران را

دیده ام دیده خوشحال ایشان را

گل و بلبل چه بسا کسری زیبا دارد

به کنار مستی مردان وزنان را

فانی شکرنیا
1392/06/26
267

دوستی را بهتر بدان از کینه هایت 

دوستان نیکویی آرندت کنارت

قلب در آینه بیند فراوان

رنگ رخسارت کند فریاد راهت

فانی شکرنیا
1392/06/22
297

رنگ دریا رنگ رویاست

قلب من هم مثل دُرناست!

دردمند است بی بهانه

در میان ابر و صحراست

 

فانی شکرنیا
1392/06/21
273

من در دلم

آشفتگی زیاد

در حال و روز من

بیماری و سراب

جبر زمانه را

با دیدگان غم

با لکنتی عجیب

با غربتی زیاد

درکش نمیکنم!... درکش نمیکنم!

فانی شکرنیا
1392/06/15
393

مرهم زخم تن تنهای من چیست؟        

همره قلب من بشکسته ام کیست؟

به پهنای وجودم غربتی دارم خدایا   

یک نفر سنگ صبور این غمم نیست!

صد که نه ، بلکه هزاران نغمه دارم         

 نم نم بارش ز ابر چشم من چیست؟

هردم   آهنگی به لب دارم    خدایا             

قلب من ،هم رنج من ،هم درد من چیست؟

من  نخواهم  عشق  دنیای   خیالی           

 در خیالم هم کسی همراه من نیست

هرچه میخواهی بدانی ازغم دنیای من      

من بگویم تو بدانی درد من چیست!

با همه سر سختی و سازش که دارم          

بارالها جز غمم دردی دگر در سهم نیست؟

آرزو کردم که روزی شاد باشم              

آخر این دنیا چرا میدان شاد و فرحتم نیست؟

فانی شکرنیا
1392/06/14
294

در این غوغای تنهایی 

آشوب دلم را چه کسی پاسخگوست؟

هیچکس نیست که در این طوفان 

در این دریای پر موجم

مرا با واژه ای آرامتر سازد

کسی را نخواهم یافت

در این غوغاکده

در این موج بدبختی و بیکاری

در این دردهای بی عاری

برایم نغمه ای خواند!

پاسخگو نمی یابم!

نمی دانم هست من نمی یابم

یا نیست ، من نمی دانم!

واژه های دورو بر، بی رنگ و بویند

بدون ذره ای لکنت فقط لعنت بگویند!

چاره ای هست آیا در این بی سامانی دل

چه فریادی پاسخگوست؟

دغدغه در ذهن من اینهاست!...

 

فانی شکرنیا
1392/06/13
283

هرگاه غصه خوردم ، دردم زیادتر شد

هربرگ این نوشته ، چون برگه های تر شد

عمری فریب دنیا، روزی فریب عشقم

در راه بی ترنم، دادم هوارتر شد

موجی بلند و زیبا، از نای قلبم آمد

خونی چنین رنگین از درد دردتر شد

هرگز مرو به راهی، کس منتظر نباشد

آن راه برای دلها، بی آرزو بسر شد

با هرکسی نَشینی، ای دیدگان عاشق

با هرکسی نشستن، دردت فراختر شد

خلق خدا که بینی، هر کس به راهی عازم

برگرد پیش حقت ، آن راه ، راهتر شد

بنگر به راه و چاهت ، بر سرزمین آهت

هرگز جدا نگردی ، گر غربتت بسر شد

شاهی اگر، که هستی؟ یا محتسب یا مستی؟

در این فغان و زاری، ساقی دست بسر شد!

رو در ره خودت باز، اعجاز بی سرانجام

در میکده نبینی، آنجا که شاه خر شد!

مستیم و بی تکلف! در دایره اسیریم

لختی تاملی کن، شاید که پرثمر شد!

لبریز از محبت ، پرواز در کرانیم

این طوطی سخنگو، آدم  نگو بشر شد!

شاهد بگیر بر حرف، برگیر شکوه ات را

در سرزمین خوبان ، که شکوه پی اثر شد

رنج مرا نبینی ، درد مرا چه بینی؟

این شام بی ترانه ، آخر چه بی سحر شد

دنیا بلند و فانیست ، دروازه ای نهانیست

عاشق شَوی و معشوق ، این عشق بی ضرر شد

باری تو دل سپاری ، بر هرچه در کفت هست

این نیست رسم و آیین ، در عاشقی شرر شد

فانی شکرنیا
1392/06/08
266

شبی با دل نشستم صحبت از رویا بکردم

یک به یک حرفی ز دل، دنیا و دریاها بکردم

هرچه گفتم بهردل ، دل را شنیدن کار بود؟

هرگز از گفتار من حرفی نزد، پروا بکردم!

 

فانی شکرنیا
1392/06/07
290

هرکه را می بینیش صدها ترانه در سرش

یکصدو اندی بهانه بی گمان دارد برش 

خال بی تابی به روی لب فتاده بی حساب

صدهزاران نغمهء پر شور وشادی در لبش

وای من ای وای من، من در کجا استاده ام

در کمینم یا زمینم یا میان آسمانم با شبش

روزها را می نوردم بی تو و بی صاحبم

رازها را می نگارم قلب را ، دوروبرش

من ترانه دارم اما بر لبم جاری نشد!

جای این شعرم شده در روزگار دشمنش

رفته بودم سوی دریای ترنم در دمن

در میان غصه ها آواره تر خیر و شرش

خیر شعرم دیدن دلهای پاک و بی ریاست

شر آن هم دربدر ماندن میان غربتش

 

 

فانی شکرنیا
1392/05/26
272

درد هست، بی درد نمی یابم کسی

سختی فراوان و