بشنو از دنیا، که با آدم چه سودا می کند!
کشتی ما را، به ناآرام دریا می کند !
گرچه تن خواهد که دریابیم اکنون را درست؛
ذهن صدها وسوسه، همراه با ما می کند !
چشم ها، امروز را خواهد که با ما، سر کند؛
فکر ابله، درخیالش کار فردا می کند !
چشم ها با آسمان باشد، خیالم با هوا !
ازچه سان، ترسا، به راه پیرصنعا می کند ؟!
خوش بر اندامی که ادراکش خدای عالم است!
در عجب آیی که آن، پا بند رسوا می کند !
بس که داناییم، اهریمن، ستاید آدمی!
کاین خدا، صدکار چون ما را، به تنها می کند !
عالمی دانسته؛ ای بهزاد، کاین عقل نفهم
خاک عالم بر سر ویرانه ی ما می کند !