bg
رخت عزا........
شاعر :‌ ولی الله...... شیخی مهرآبادی.
تاریخ انتشار :‌ 1395/11/07
تعداد نمایش :‌ 595

بنام نگارگرعشق...........

.......................................................

رفتیم و زِمـا، شــعرِ شَرربـاربـه جـا مـانـد

یک سینه ی نـاگفته ،زِاَسرار به جامـانـد

هرچنـــد کـه ازعشق سُرودیم، بـه تکرار

هرگفتـه ونـاگفتـه، بـه تکــراربـه جـامـانـد

برقـامتِ آزاده ی مـــــــــا،رختِ عـزامُـــرد

خوش بـاد کـه رفتیم ولی، داربه جامـاند

درسـایـه ی دیوارِترک خورده نشســتیم

دیوارفرو ریختــــــــــه،معمـار بـه جـامـانـد

ازمـا،کـــــه شـــهیدیم بـه میـدانِ پُرازدَرد

تنهـا، دلِ دیوانـه زِپیــــــــکار، بـه جـامـانـد

جویـای حقیقت،چوبـه تلخی زِجهان رفت

یک پُشته ی از،کُشته ی پنـداربه جاماند

رفتیم و، به جُزعشق گناهی که نکردیم

اِصرارِ شـما، زان همه ِانکار، بـه جـامـانـد

گفتیم ،کـــــــه اُلفت نبُوَد بـاطل وحق را

حق مُرده وبـاطل، ســرِ بـازاربـه جـامـانـد

درخوابِ جهـالت، گُــــــذر از بـادیـه،نتوان

بِنگر چه بـه سرپنجه یکفتار،بـه جامـانـد

ازآن همـه لُطفی،کــــــــه نمودیـد ریـایی

یک سُفره ی آلوده ی بودار،بـه جـامـانـد

برمـا، زِچـه خوانیـد حـدیثِ گـل وبُلبـــــــل

 بلبـل بـه عزا،گـل بـه فنا،خاربـه جـامـانـد

بـا جوهرِ غم، صفــحه ی تـاریـخ نوشــتند

میراثِ غم از،لشـــکرخونخواربـه جـامـانـد

تـابـادِ خـزان، یردلِ (دیوانـه) گـــــــــذرکرد

یک شــاعرِ از، خـاطره بیزار، بـه جـامـانـد

ازعشق سُـرودیم و، نوشتیم و،نخواندید

رفتیم وزِمـا،شـــــعرِ شـرربـاربـه جـامـانـد

........................................................

(دیوانه)

 

 

 

 

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
اکبر بهرامی
0
0

سلام و علیکم جناب استاد شیخی سعادتی بود که اولین کسی باشم شعر زیبان را بخوانم دست تان را می بوسم و به قلمتان می ستایم اگر چه دردناک و جانسوز است لیکن این حادثه نا گوار را زیبا به تصویر کشیده اید دست مریزاد. هرچنـــد کـه ازعشق سُرودیم، بـه تکرار هرگفتـه ونـاگفتـه، بـه تکــراربـه جـامـانـد.

user image
ولی ا...شیخی مهرآبادی(دیوانه)
0
0

جناب آقای بهرامی عزیز، سلام علیکم. ....................................................... شما برادرِ عزیز....همیشه به بنده ی حقیر....لطف داشته ودارید...خواهش می کنم بیش ازین شرمنده ام نفرمایید......ممنونم ازاین همه محبت.....بهترین هارابرایتان آرزو دارم.

user image
احمدرضاخانمحمدی(الف.راهی)
0
0

سلام استاد از شما و دیگر استادان عزیزم بخاطر این غیبت چند روزه عذرخواهی می کنم. برای همه شما عزیزان آرزوی سلامتی دارم. پیرو فرمایش جناب بهرامی ، فکر می کنم این سروده بسیار زیبا را قبلاَ خوانده ایم و شاید به تناسب انتشار فرموده اید که بجاست . این خاص کارهای شماست که در ذهن می ماند رفتیم و ز ما شعر شرر بار به جا ماند ( غلام آن کلماتم که آتش انگیزد) شاد و سلامت باشید

user image
ولی ا...شیخی مهرآبادی(دیوانه)
0
0

جناب آقای خانمحمدی عزیز، سلام علیکم. .......................................................... خدمتِ شما ودوستانِ عزیزعرض می کنم که این غزل را، یک بار .برای (شاید) نصفِ روز...به اشتراک گذاشتم...جناب حاکی عزیز...محبت نمودند...وراجع به دومصرع....تذّکراتی دادند....لذا، ان رابرداشتم برای اصلاح....به کلّی برای مدتّی شاید درحدودِ سه ماه اصلاً یادم رفت این بیچاره را.....دوسه روزِ پیش ، تصادفی دیدمش.....اصلاحات انجام شد...ودوباره به اشتراک گذاشتم....امید وارم....بابِ طبع جناب استا دباشد که همیشه ازنظراتشان.....استفاده برده ایم.....ممنونم ازمحبت شما بزرگوار......

user image
اردشیر بزرگ نیا
0
0

ازآن همـه لُطفی،کــــــــه نمودیـد ریـایی یک سُفره ی آلوده ی بودار،بـه جـامـانـد برمـا، زِچـه خوانیـد حـدیثِ گـل وبُلبـــــــل بلبـل بـه عزا،گـل بـه فنا،خاربـه جـامـانـد بـا جوهرِ غم، صفــحه ی تـاریـخ نوشــتند میراثِ غم از،لشـــکرخونخواربـه جـامـانـد درود بر استاد شیخی مهربان این شعر بسیار زیباست هرچند همه شعرهای شما به همین زیبائیند همه ابیات بیت الغزلند و شاه بیت اگه این سه بیت رو انتخاب کردم در اصل همه ابیات رو انتخاب کرده بودم بالاجبار مابقی رو حذف کردم که تمام شعر رو ننویسم ازآن همـه لُطفی،کــــــــه نمودیـد ریـایی متأسفانه لطف های ریایی همه جا به چشم میخوره و سفره های آلوده و بودار به جا میذاره یه زمانی در یکی از هیئت های عزاداری امام حسین توو قزوین (شخصی) عضو بودم هم نذر و نیازمونو اونجا میبردیم هم کمک میکردیم یک بار دیدم در زمان پخش غذا یکی از اعضای اصلی هیئت اومد و با فریاد گفت به اونایی که با پلاستیک تو صف وایسادن غذا ندید گفتم چرا ؟ جواب داد غذا مال ظرف داراست آشنان همساین دوستن . گفتم غذای توه یا غذای امام حسین؟ مگه غذای امام حسین فقط مال آشنا ها و دوستانه ؟؟؟ شاید پلاستیک دارا نیازمندتر از ظرف دارا و همسایه ها باشن . اونی که حاضره توو پلاستیک مشکی غذا بگیره ببره حتماً کسی رو توو خونه داره که منتظر این غذاست فلسفه این خیرات هم همینه که فاصله ها کم شه نه پزدادنا زیاد شه از این ماجرا حدود 15سال میگذره ولی دردش توو دلم هرسال زیادتر میشه وقتی بدتر از اون ماجرا رو توو جای جای فعالیت های مختلف اجتماعی میبینم ببخشید کلام طولانی شد درد دل بود استاد بسیار لذت بردم از شعر زیباتون سپاااااااااس همیشه شاد و سلامت باشید قلمتون نویسا و سایتون مستدام

user image
ولی ا...شیخی مهرآبادی(دیوانه)
0
0

جناب آقای بزرگ نیای عزیز، سلام علیکم. ........................................................... خیلی خوب می فهمم چه می فرمایید......خودم درگیر بوده ام بااین مسائل............ومجبورشدم نذرییِ را که بیش ازسی سال...اَدامی نمودم...کنسل کنم .......چون این اواخر متأسفانه ...به سمت وسوئی رفته بود که اصلاً راضی نبودم....وسال به سال هم بدترمی شد..وبخاطرِ بعضی تعصّباتِ خشک....بدترهم می شد...درنتیجه به یکباره....قطعش نمودم والبته (به شکلی دیگر........انجام می شود......) ومتأسفانه ،درجامعه ی امروزی....همه چیزرنگِ ریا گرفته حتّی عزاداریهایمان......سلام وعلیکمان....رفت وامدهایمان با افرادِ مختلف.......نگاه کردن هایمان .......ودریک کلام........(ببخشید).....(لگدِ مفت هم به گورِ کسی نمی زنیم......)...... دوستی عروسی داشت...وماهم دست اندرکار......همه چیزبه خیروخوشی تمام شد...وشب.......مهمانهایی راکه ازشهرستان امده بودند....اسکان دادیم دریکی دومنزل......صبحِ زود با دوستم....بلند شدیم برای تهیّه ی صبحانه.....هنگامِ خروج ازمنزل.....رفت که ماشین رااز پارکینگ دراورد...ومن هم...برای بازکردنِ درِ حیاط....مشغول شدم به بازکردنِ قفلی که اضافه برسازمان زده بود...گوشه ی سمتِ راستِ پایین در........یک، یک ریالی رادیدم کنارقفل.....تعجب کردم ،....ضمنِ اینکه ازدیدنِ این سکّه ی قدیمی....خوشحال هم شده بودم...برداشتم تاان رابه دوستم بدهم به خیالِ اینکه پیدایش کرده ام.......وقتی دید....گفت :....این رابگذارهمانجایی که برداشتی...تعجّب کردم......درجوابم که پرسیدم چرا؟......گفت این رامخصوصاً ان جا گذاشته ام که هرصبح که می خواهم درب رابازکنم وبیرون بروم....چشمم به پول بیفتد.......، ....دردلم گفتم...چه شدند ان مردمانی که صبح که می خواستند ازخانه خارج شوند....دستهاراروبه اسمان می گرفتن و...می گفتند(الهی به امیّد تو.........)....دوستِ گرامی...دردِ دل زیاداست.....وخداکند که بدترازاین نشود....... خیلی ممنونم ازلطفتان.....غزلی دارم که باالهام ازیکی ازغزلهای شما سروده شده......(البته درسیمین ساق خوانده بودم).........همیشه می اموزم ازسروده های زیبایتان...موفق باشید انشاءا....

user image
عباس حاکی
0
0

رفتیم و زما شعر شرر بار به جا ماند یک سینه ی ناگفته ز اسرار به جا ماند با درود به استاد شیخی بزرگوار. از مشخصات و مختصات سروده های استاد شیخی آن است که هر کسی به راحتی به عمق معنای آن پی می برد و هیچ تعقیدی در کلام ندارد. به یاد ندارم که چه پیشنهادی داشتم که موجب تاخیر در عرضه ی این سروده زیبای شد.اما به یاد دارم که غزلی زیبااز دوست گرامی جناب بنیامین پور حسن در سایت سیمین ساق خوانده بودم با این مطلع: ازحضرت«تو»حسرت بسیاربه جا ماند داغی به تن این شب تبدار به جا ماند . به خاطر نو سرایی و به کار گیری ترکیبات تاره ایشان در تغزل ، به اقتفای ایشان غزلی ساختم با این مطلع : دلدار نشد باور و پندار به جا ماند دل از کف ما رفت ولی دار به جا ماند این غزل در غزلسرا عرضه شد و استاد شیخی نیز در اقتفا چنین سرودند: زفتیم و زما شعر شرر بار به جا ماند یک سینه ی ناگفته ز اسرار به جا ماند کار بسیار زیبایی که با تاخیرارائه داشتند. بی منا سبت نمی بینم که آن دو غزل را نیز در همین جا عرضه دارم: از جناب بنیامین پور حسن: از حضرتِ "تو" حسرت بسیار به جا ماند داغی به تن این شب تبدار به جا ماند از رد قدم های تو در آخر قصه یک کوچه پر از لحظه ی دیدار به جا ماند اصرار نکردم که بمانی و بسوزی رفتی و فقط حسرت اصرار به جا ماند از کوه فروریخته ات بگذر و بگذار انگار نه انگار که آوار به جا ماند بی آتش آغوش تو ای عشق ! به شبهام خاکستری از آتش سیگار به جا ماند یک عمر نوشتم و از این یاوه نویسی یک شاعر دوزاری و بیکار به جا ماند از پنجره هایی که تو را سیر ندیدند دیوار به جا ماند....و دیوار به جا ماند بجا ماند ( از حاکی ) ( در اقتفا از بنیامین پور حسن) دلـدار نشـد بـاور و پنـدار بجـا مـانـد. دل از کف ما رفت ولی دار بجا مانـد. هـر طرح رهایی که بـه سر بود گرفتند زیـن طایفـه یک نسـل گـرفتار بجا ماند. از ذوق تماشای تو در خواب ، نخفتیم رویای تـو در دیـده ی بیـدار بجـا ماند. رفتیـم بــه دریـوزگـی ی حـل معمـا یک چشمه نشد حل،همه اسرار بجا ماند. بـا نیش زبان تاولـی از دل نستردنـد تاول نگشودنـد ولـی خـار بجـا مـانـد. دیدیم که بد خواه دگر مرد ، چـه سازیم؛ بـا بـوی تعفّـن کـه ز مـردار بجا ماند؟ تا رفتـن مـا مهلت بسیـار نمانـده است هـر چنـد کـه نا گفته ی بسیـار بجا ماند. حاکی دگر از درد و دوا هیچ اثـر نیست نـه عشق به دل مانـد نـه دلدار بجا ماند 23/4/94

user image
ولی ا...شیخی مهرآبادی(دیوانه)
0
0

جناب استادحاکی عزیز، سلام علیکم. ........................................................ شما بحمدالله حواستان بهترکارمی کند...بنده اصلاً یادم رفته بود که این سروده....به اقتفا ازغزلِ شما بوده...ولی یادم هست که در(اسکایپ)....راجع به دومصرعِ ان...مطالبی فرمودید...که بلافاصله غزل را....ازحالتِ نمایش خارج کردم...ولی به کلّی فراموشش کرده بودم...تاچند روزِ پیش....ان دومصرع رااصلاح نمودم....امیدوارم....پسندیده باشید.....وبسیار کارِ خوبی کردید که آن دوغزلِ دیگرراهم مرقوم نموده اید....همیشه ازشما اموخته ام.....شاد وپیروزباشید انشاءا........

user image
تردید
0
0

سلام و عرض ادب استاد دیوانه ی عزیز "هرگفتـه ونـاگفتـه، بـه تکــراربـه جـامـانـد" این مصرع یکی از واقعیات غزل است که به بیان شیوای شما جان گرفته . هر چند به مذاق نورسیده ها خوش نیاید عزت زیاد

user image
ولی ا...شیخی مهرآبادی(دیوانه)
0
0

جناب آقای سلیمی عزیز، سلام علیکم. ......................................................... حق باشماست......آنچه بنده وشما(وشاید دیگران)....درسروده هایمان....می نویسیم...همه (به نوعی )تکرارهستند....واگرخوب دقّت شود می بینیم که به نوعی درسروده های دیگران هم هست....زبان...وحالتِ گویش،فرق می کند........ممنونم دوستِ خوبم.......سرفرازباشید انشاءا..........