شبیه آخرین حرفم که بر لبهای تو لغزید شبیه واژه ی صبرم در این شام پر از تردید ----------- به رخ، کالای مخموری به سر، سودای سرمستی عجب بازار پر سودیست در این هنگامه ی هستی ------- به فکر رفتی است ، آیا ؟ کسی گویی نمی داند ... کسی از درد جانسوزم حدیث غم نمی خواند ---------- میان این تب و نسیان اسیر درد و هذیانم خدا داند که از مهرت همیشه مست و حیرانم ------------ مرا مهر تو ... ای بانو! "ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان اینست و دیگر گون نخواهد شد " ---------------