bg
اطلاعات کاربری مریم زنگنه

تاریخ عضویت :
1403/03/22
جنسیت :
خانم
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
مریم زنگنه
مریم زنگنه
1403/08/15
63

برای گریه های خود ندارم شانه هایت را
سرم را روی زانو نه، دلم دیوار میخواهد

درین کنج قفس بی هم نفس افتاده ام اکنون
دلم یک قوی عاشق نه، ولی یک سار میخواد

زمانی عاشق آواز و رقص و زندگی بودم
هم اکنون کنج تنهایی دلم گیتار میخواد

دگر طاووس و بلبل قمری و گنجشک زیبا نیست
درونم رو به تغییر است دلم کفتار میخواهد

نمی شوید دگر الکل غمم را از پس سینه
به اشک عادت ندارم من، دلم سیگار میخواهد

ندارم جرات اینکه بگیرم از خودم جان را
دلم یک زلزله همراه با آوار میخواد
مریم زنگنه
1403/07/27
71

بیرون بزن از خانه درین عصر که یک ریز

میبارد از آن غصه و افکار غم انگیز

ای یار رها کن این دو ترکیب زمین را

ترکیب شد عصر جمعه با غروب پاییز
مریم زنگنه
1403/07/11
59

میگویم نظرت چیست چای دارچین بریزیم و کنار پنجره باران خورده آرامش شب را به تماشا بنشینیم؟

پولکی چشمانت را بیاور
مبادا به موشک باران فکر کنی!
شاید اصلا فردایی وجود نداشت
شاید پسر منو تو اصلا کودک جنگ نشد

تو فقط به فکر سلامتی خودت باش، و برای همگان آرزوی سلامتی کن🙏💚

-مریم زنگنه

#جنگ
مریم زنگنه
1403/04/24
125

رفتم دمِ صبح تا درِ مطبخ، بکنم طبخ ناهاری
از یاد مرا رفت و چاقو بِنَهادم به کناری

در فکر فرو رفتم و از خانه برون زد هپروتم
من بودم و تو بودی و بازارچه، دکّان عطاری

جالب شده این فکر و خیالم به گمانم که بجز این
تا حال ندیدم که کسی را هپروتش ببرد روی قراری

قندان دلم آب شد و آب دلم ریخت به جامت
انگور بیاوردی و پیمانه زدم یک دوسه باری

پیمانه نگو، بود مرا تلخ مث زهر هلاهل
انگار درونش زده بودی دوسه قاشق رُزِ ماری

نزدیک شدی چنگ زدم نم نمک آن یقه گرفتم
لب را بِنَهادم به لبِ ترش وَ شیرینه اناری

بر لب چه شرابی زده بودی که لبم سوخت ز طعمش
گویا به لبانت زده ای شیطان، ادویّه ی کاری

چون کار مراساخت و طعمش دو برابر نمکی بود
آن فلفل هندی که برایم شده بود پودر سوخاری

سرمست ازین بودم و دلخوش که چه خوبست خدایا
آخر به کف آورد دلم، دلبر زیبای فراری

اندر هپروتم دوسه تا ماچ زمان را زِ کفم برد
ناگه شدم آگه که شده ظهر و نداریم ناهاری

ای وای چه شد وقت و زمان من به کجایم تو کجایی؟
تو رفتی و من ماندم و مطبخ، دوسه تا کار و خماری

مریم زنگنه شنبه ۲۳ تیر ۰۳
مریم زنگنه
1403/03/27
102

زنی توی من زندگی میکنه
که رو صورتش جای یه سیلیِ
شبا بس که با گریه میره به خواب
زیر چشماش هم گوده هم نیلیِ

زنی توی من زندگی میکنه
شب و روز دلشوره داره فقط
همیشه میگه سگ بشی زن نشی
همیشه به دنبال کاره فقط

زنی توی من زندگی میکنه
که واسم شده باعث افتخار
مدالا و لوحای تقدیر اون
داره میگذره از هزاران هزار

زنی توی من زندگی میکنه
قویه، نترسه، ولی بی کسه
صداشو روزا میکشه رو سرش
نمیخواد بفهمن که دلواپسه

زنی توی من زندگی میکنه
پدر مادرش خیلی پولدار نیست
یه چندباری تهدید شده به طلاق
نفس میکشه، اما هوشیار نیست

زنی توی من زندگی میکنه
که انقدر شاده فقط میده قِر
انرژیِ خیلی زیادی داره
ولش میکنی دائما هِر و کِر

زنی توی من زندگی میکنه
تو بیست سالگی سیره از زندگی
براش خیلی چیزا خریدم ولی
داره میبره رنج از افسردگی

زنی توی من زندگی میکنه
بهش میخوره تازه مادر باشه
به آینده ی بچه فکر میکنه
نمیخواد که گلهاش پرپر باشه

زنی توی من زندگی میکنه
که توش کودکی هست با سادگی
خریدم از اطراف بازار یه روز
براش یه عروسک تو چِل سالگی

زنی توی من زندگی میکنه
که رژهای تند و غلیظ میزنه
شبا سیگار برگ دود میکنه
فراموش کرده، که اصلا زنه

زنی توی من زندگی میکنه
پاهاش لنگه و لِی و لِی میکنه
پاشو تا میذاره تو آشپزخونه
آهنگ گوگوش و پلی میکنه

زنی توی من زندگی میکنه
که از مرزِ چل سالگی رد شده
به حدی بدی دیده از روزگار
با دنیا و با آدماش بد شده

زنی توی من زندگی میکنه
که اهل بَزَک کردن و گشتنِ
همیشه تو تفریح و مهمونیِ
کمی قرطیه، میگه آبستنِ

زنی توی من زندگی میکنه
که از بعد اینها دیگه زن نشد
یه شب رفت و موهاشو مردونه زد
دیگه هیچ موقع، مث من نشد
مریم زنگنه
1403/03/24
115

هنوز یاد توئه این قلب دیوونه
هنوزم تا همیشه پات میمونه
زدم از خونه بیرون تا دلم واشه
هنوزم با قمیشی جاده بارونه
مریم زنگنه
1403/03/22
64

خدایا من تورو دیدم
و درلحظه پسندیدم
تو تو چشمای شهرادی
من امروز به تو خندیدم
تو دستات توی دستم بود
همین دیروز که رقصیدم
تو امشب شام میخوردی
سر میزی که من چیدم
تو با دستات ظرفای منو شستی
منم این صحنه رو دیدم
پریروز گل خریدی اومدی خونه
و من گل هاتو بوئیدم
گذاشتم روی میز و داخل گلدون
مرتب کردم و چیدم
یه شب دوتا بلیط آوردی و گفتی بریم کنسرت
نمیدونم چرا من هیچی نشنیدم!؟
دوسال پیش که مریض بودم منو بردی تا درمونگاه
تو ماشین به خودم از درد پیچیدم
تو گرما خنکم کردی
تو سرما بغلم کردی نلرزیدم
خدایا من نفهمیدم تو این سالا
شبا تا صبح تو آغوش تو خوابیدم، نترسیدم
تو در من بچه ای بودی که زائیدم
خدایا من تورو دیدم
تو با رژ روی آینه مینوشتی دوستت دارم
ومن هرگز نفهمیدم
نفهمیدم تویی که عشق بازی میکنی بامن
خدایا من نفهمیدم
تو رفتی نون خریدی، سفره صبحانه ام چیدی
منو بیدار کردی صبح، ولی من از تو رنجیدم
توی برفا تو دستامو گرفتی و بجای من زمین خوردی
من اما به تو خندیدم
تو با بشقاب میوه روی دستات اومدی سمتم
منم اون روز برات یه لقمه پیچیدم
خدایا من تورو دیدم
تو واسم قصه میگفتی
شبا وقتی میخوابیدم
تو دستامو گرفتی باله رقصیدی کنار من
منم دستاتو بوسیدم
تو بامن زندگی کردی تمام عمر و من هرگز نفهمیدم
خدایا من تورو دیدم...