هنر، یعنی، به سختی؛ سعی کردن !
گلی، در، دفتر دل، مشق کردن !
هنر یعنی به جای درک دادن
دل نادان خود را درک کردن
هنر باشد رها گشتن، ز بودن !
ز، بودن؛ آسمان را، محو کردن !
درون شامگاهان، نور دیدن !
زنورش؛ خویشتن را، کشف کردن !
دل ویران غم را ؛ ژرف کردن !
گل شادی؛ برونش فرش کردن !
شعور آسمان را، شیشه خواندن !
ترک های خدا را، پاک کردن !
هنر، با مرگ، زادن؛ زنده ماندن !
هزاران زندگی با مرگ کردن
هنر شعر خدا ، بر آسمان هاست،
به زیر آن، جهان را پهن کردن !
هنر، خاک است و آبی که بیاموخت،
خدا در بوستانها، خلق کردن !
خوشا خواندن دعا؛ لیکن هنرمند؛
الفبای دعا را؛ رسم کردن !
هنر، یعنی روان تیره ی سنگ ؛
به فجر و شفع و وتری؛ نرم کردن !
چه می نامی که با لوح و کمی رنگ !
به نقاشی ؛ روان ها، نقش کردن ؟!
هنر، آن نیست ؛ تا نشنیده؛ حرفی؛
میان حرف؛ سنگی، پرت کردن !
هنر؛ بهزاد؛ ! ختم حرف مفت است !
نشاید که به هر، در، بحث کردن !