bg
دخترم ای گل من
شاعر :‌ محمد رضا گلی احمدگورابی
تاریخ انتشار :‌ 1404/09/10
تعداد نمایش :‌ 7


دخترم سینه‌ی من سنگین است

چشمم از شب‌زدگی غمگین است

دشت من بی‌اثر از باران است

خسته از زخم دوصد طوفان است

ای چراغی که به شب تابیدی

باز در خاطر من پیچیدی

آتشی در تب خاموشی من

ردپایی ز فراموشی من

باغ من خسته ی طوفان غم است

این همه شکوه و فریاد کم است

بی‌تو هر لحظه دلم پژمرده

ماه در قاب شبم افسرده

روزها بی تو غزل‌های مرا

باد برده ست مرا آه چرا؟

دخترم جان پدر روح منی

من چو دریا شدم و نوح منی

خانه‌ام بی‌تو پریشان مانده

کاخ آرزو چه ویران مانده

خواب‌های شب من آشفته

هر نفس از غم این دل گفته

دخترم بر لب آن پنجره باش

دل بابای خودت را نخراش

دخترم با تو دلم روشن شد

هر خزان رفت زمین گلشن شد

سایه بر سایه ی دل افکندی

تو به فردای خودت می خندی

تو صدایی که ز خاموشی من

می‌برد دل به فراموشی من

آمدی باز کن این پنجره را

پر بده از شب خود شب پره را

باز هم مثل خود باران باش

بر دل خسته‌ی من تابان باش

ای طلوع دل من در شب تار

ای امیدی که سرودم به بهار

بر تنم شعله‌ تو افروخته ای

پر و بالم همه را سوخته ای

دخترم نغمه‌ی رویایی من

راز شیرین شکیبایی من

با تو در جان من اندوه شکست

با تو تاریکی شب نیز گذشت

ای تو آرامش باران وفا

با تو آرام شده این دل ما

بی تو دنیا چو سکوتی خسته

همه ی بال و پرم را بسته

باغ شب‌، آمده ای روز کنی

روزگارم تو دل افروز کنی

با تو ای هستی من پاک ترین

می من با تو شود ناب ترین

سایه‌ از کوچه‌ ی شب ها بگریز

دختر خوب من آمد بگریز

سرنوشتم همه شد گریه و درد

روز و شب های دلم تیره و سرد

ای نسیم دل بی قرار من

سایه ات باز شده شرارمن

ای همه بهار غصه های من،

غصه ی قصه ی غصه های من،

این تویی نغمه‌ی دلتنگی من؟

ای تو رنگینه ی بی‌رنگی من

با تو محبوب دلم شاد شدم

درد ویرانه شد، آباد شدم

ای صدای خوش باران بهار

ای تو مهتاب دلم درشب تار

با تو شادم تو شکوهی در ماه

تو شدی یوسفم اما در چاه

غزلم خون دل پرنور است

شعر من پاکترین منشور است

ای طلوع شب خاموشی من

یاد من باش فراموشی من

ای پر افشانده ای در طوفانم

تو که خوبی گل من، می دانم

دخترم روشنی راه منی

حسرت از دست شده آه منی

چشمت آبادی ویرانه من

ریزش بارش جانانه من

روح سرکش شده در زخم زمین

بغض پنهان شده در چشم یقین

دخترم باغ شکوفا شده‌ای

جاده‌ای تا دل فردا شده‌ای

کوچه با نام تو لبخند که داشت

لب تو نیز شکرخند که داشت

ای چراغی که به شب می‌تابی

روشنی‌بخش دل بی‌تابی

ای نفس‌های تو جان تازه

ای تو آوای من و آوازه

ای بهارم که ز خاکم دوری

ای امیدی که دگر مهجوری

ای نسیم سحر آرامش من

ای دوای غم و آسایش من

بی‌تو این خانه غبارآلود است

هر دری بسته و هم مسدود است

با تو این کوچه پر از پژواک است

سینه ام خانه ی مُشتی خاک است

ای شکوفای بهار، آینده

ای امید دل من، پاینده

ای که در چشم تو دریا پیداست

موج‌ها در دل تو بی‌پرواست

ای که در خنده‌ی تو خورشید است

گرمی‌ات در دل من تابیده است

ای که من گریه‌ و تو بارانی

رودِ آمیخته با طوفانی

ای که با نام تو جان می‌گیرم

هر نفس با تو جهان می‌گیرم

ای که در یاد تو آرامم من

بی‌تو در شعله‌ پریشانم من

ای که در خواب تو رویا دارم

با تو بیداری دنیا دارم

ای که در خون، همه رگ های منی

تو نه در دل که دل و جان منی

ای که در شعر منی، قافیه ها

همدم خسته‌ترین ثانیه ها

ای که در چشم تو فردا پیداست

راه روشن به دل من برجاست

ای که در خنده‌ی تو جان دارم

با تو هم من رخ جانان دارم

ای که در گریه‌ی تو بارانم

با تو در دشت زمان می‌مانم

ای که در بودن تو معنا هست

با تو این خانه پر از گرما هست

ای که در آمدنت خورشید است

بی‌تو شب‌های دلم نومید است

ای که در موی تو شب می‌ریزد

عطر باران به تو می آویزد

ای که در چشم تو دریا جاری‌ست

لحظه ها در بر تو بیداری‌ست

ای که در سینه‌ی من می‌مانی

همدم خسته‌ترین انسانی

تو تبرک و مبارک هستی

که به جان ودل من پیوستی

ای که در شعر منی در آواز

با توام تا به ابد ای گل ناز

توضیح:

این شعر، هدیه‌ای‌ست به مبارکه بلوکی،

مجری خوش‌صدا و خوش سیمای صدا و سیما،

که اگرچه خواهرزاده‌ام بود،

در دل من چون دخترم زیست؛

با نگاهی از جنس مهر،

و حضوری که چون نوری در خانه‌ هایمان تابید و غروب کرد.

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران